کتاب|

عمومی|

داستان|

فرانسه

درباره‌ی کتاب سوموکاری که نمی توانست تنومند شوداز آن جایی که من لاغر و دراز و بی حال و وارفته بودمفوقتی که شومینتسو از جلویم رد می شد،فریاد می کشید: -من یه مرد تنومند رو تو وجود تو می بینم. -کفری کننده بود!من از رو به رو مثل پوست خشک شده ی یک شاه ماهی بودم که بر روی یک چوب کبریت قرار گرفته بود؛از نیم رخ...کسی نمی توانست از نیم رخ مرا ببیند.من تنها از دو بعد قابل رویت بودم،نه از سه بعد،مثل یک تصویر فاقد برجستگی. -من یک مرد تنومند رو تو وجود تو میبینم . در روزهای اول،جوابی نمی دادم،چون اعتماد به نفس نداشتم:اغلب این ذهنیت برایم پیش می آمد که مردم با گفتارشان،با رفتار وسکناتشان به من حمله می کنند،بعد برای پیذدا کردن خطا و اشتباهم شروع به تغییر،تحریف و حتی خیال بافی در مورد حرف ها و کارهای آن ها می کردم...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
2بهخوان
داستان خوب و پرکشش شروع شد ولی از جایی که جون تصمیم گرفت سوموکار شود، این احساس بهم دست داد که دارم از این کتاب های روان شناسی سطحی ریخته در بازار می خوانم. پر از جملات انرژی مثبت ده:| بعد هم که مدیتیشن و ذن و بوداییسم.... اصلا داستان فرو ریخت انگار با آن پایان بی مزه که طرف دایی مادرش از کار درآمد و فهمید مادرش از اول بیمار بوده.
کتاب های دیگر اریک امانوئل اشمیتمشاهده همه