جذابترین نکته برام این بود که فهمیدم شوروی زمان خروشچف با شوروی زمان استالین به مراتب متفاوته. انگار یه کشور ساده غربیه که همه چی توش مثل کشورهای دیگه غرب در جریانه.
امان از نثر جلال ...
10 ماه پیش
3بهخوان
تا آخرش نرفتم. انگار کتابهای مردمشناسی همینطورند: «این طرف رفتیم، آن طرف رفتیم. این را دیدیم، آن را دیدیم» و همین. تلاش برای درآوردن کلیتی از این جزئیات هم چندان اشتیاقی برنمیانگیزد. چیزی که درمیانهی خواندم دربارهی کتاب نوشتم همین است که در پاراگراف بعدی میآید:
بعد از خواندن سفرنامهی امیرخانی به کرهی شمالی و در زیر تبلیغاتی که در زمین بیرقیب علیه نظامهای کمونیستی میشود، خواندن سفر روس کمی اعجابآور است. هیچ خبری از آن بگیروببندهای کرهی شمالی نیست. بیشتر شبیه همان نظام دولتمحور و بوروکراسیمحوری است که هایک و دیگران علیهش موضع میگرفتند، یعنی که بیشتر شبیه وضعیت فعلی دنیا و ایران. دست حمایت و دخالت دولت در همه جا، اما نه به درندهخویی، که به حمایتگری.
مساله توسعه است. اینکه آیا باید توسعه را از مرکز پیش برد یا آزادش گذاشت تا خودش پیش برود. و اصلاً نکتهی مهمتر. که گفته که توسعه را باید هدف جمعی یک ملتی قرار داد؟ صفحات پایانی که در سمرقند و بخارا میگذشت را فقط گذری نگاه کردم. بهنظر میآمد آلاحمد در دلش علاقهمند به توسعهی مادی است، اما میگوید به هزینههایی که بر فرهنگ وارد میآورد نمیارزد. حالا، چه کسی گفته که فرهنگ چیز ارزشمندی است که باید همیشه باثبات و بیتغییر بماند؟ فرهنگ همراه بقیهی شئون زندگی تغییر میکند. برای تو ناآشنا است؟ باشد.
منظور اینکه نکتهی اصلی که باید روی آن دست گذاشت حفظ فرهنگ نیست. نکتهی اصلی این است که هدف تعیینکردن از بالا غیراخلاقی است. چه آن هدف توسعهای باشد که دولت مرکزی پشتیبانش است و چه آن هدف حفظ فرهنگ باشد و روشنفکران عزایش را گرفته باشند. وظیفهی دولت تامین امنیت است و پایبند نگهداشتن طرفین قراردادها به تعهداتشان، نه هدف تعیینکردن.
1 سال پیش
باید دو هفته ای باشد که تمام شده. نه حال خوندن داشتم نه حال نوشتن. پس نیامدم.
سفر روس جلال؛
قند دو قبضه. از یک طرف دلبری سمرقند و بخارا نویسی اش و گفتنش از برادران تاجیک و از طرف دیگر رفته و مواجهه اش با روسیه ای که در قصه ها خوانده و حالا دیده اش. یک جور که حالا دیگر تکلیفم روشن تر شده با قصه هایی که می خوانم و تصویرسازی ها. انگار خود آدم موجه شده باشد.
مثلا قیامت بفهمیم بیان جلال از معجزات آخرالزمانی بوده. :)
10 ماه پیش
2.5بهخوان
حقیقتاً به سختی تمومش کردم و چون اولین کتاب سفرنامهای بود که خوندم، نمیتونم بطور دقیق بگم که کلا با سبک سفرنامه نویسی ارتباط برقرار نمیکنم یا با نوع قلم زنیِ جلال در این سبک مشکل داشتم.
توصیفاتی که از هر محل داشت خیلی برام خسته کننده بود و انقدر باید ذهنمو متمرکزِ فضاسازی و تصور بناها میکردم که از جملهبندیها و سایر توضیحات جا میموندم. در کل کتابی که برای تصور کردنش نیاز به تلاش و صرف انرژی داشته باشم رو دوست ندارم، بنظرم کتاب باید به گونهای باشه که ناخودآگاه ذهن مخاطب رو در فضایی که ساخته قرار بده.
از دیگر مشکلاتی که با این کتاب داشتم طنزهای نچسب (تنها واژهای که برای این حسم به ذهنم رسید همین بود😅) جلال بود؛ شیوهٔ بیان و توصیفاتش رو خیلی جاها دوست نداشتم، افرادی که باهاشون مواجه میشد رو خیلی اغراق آمیز نشون داده بود و یه ویژگی خاصشون رو بزرگنمایی میکرد (مثل دختر ازبکی که صرفا "زشت" توصیف شده بود :/// که بنظرم اینگونه توصیفات اشتباهه) یه جاهایی هم حس میکردم لحنش نژادپرستانه هست (مثل شخصیت گلال ابن احمد که در واکنش به مَثَل سومالیایی که نقل کرده [یک مرد سر سفره تا یک نیمه گوسفند را میخورد اما اگر تمامش را خورد کفتار است.]، جلال مینویسه : مَثَلی معرف مردمی که بکار میبرند!!!)
حال آنکه جلال به عنوان نمایندهٔ ایران در کنگرهٔ مردمشناسی آن سال شرکت داشته، آیا مهمترین نکته در مردمشناسی، داشتن دیدگاهِ درست نسبت به هر انسان نیست؟
از این گذشته، درک وقایع تاریخی که جلال توضیحات زیادی هم در موردشون نداده و یه جاهایی به حالت کنایه اکتفا کرده برای منِ مخاطب عامی که از تاریخ روسیهٔ قدیم و بورژوا و بوروکراسی و ... زیاد سر در نمیارم سخته و این یعنی حدود ۳۰-۴۰٪ کتاب به سختی فهمیده میشه یا اصلا فهمیده نمیشه😅🚶🏻♀️
رها کنم.
و اما در مورد نکات مثبت کتاب: نمیشه از جالب توجه بودنِ بیان جزئیاتی که جلال در مورد فرهنگ مردمی که به مناطق زندگیشون سفر کرده یا در مسیر سفرش قرار گرفتن گذشت و همچنین من حس میکنم کل کتاب رو برای رسیدن به بخشِ "گزارش هفتمین کنگرهٔ مردمشناسی" که در انتهای کتاب ضمیمه شده خوندم چون اطلاعاتش خیلی برام جذاب بود و ۲/۵ ستاره هم به همین دلیل به کتاب دادم.
• لطفاً اگر سفرنامهای مطالعه کردید که خیلی به دلتون نشسته رو بهم معرفی کنید.♡