دربارهی کتاب پرستوی گمشدهانتشارات دانش پرور منتشر کرد:هوا داشت روشن می شد. کابوس شبی مانند یخ با همه ی سیاهی و سنگینی اش ، داشت سپری می گشت. چشم های علی گرم شده بود و با آرامشی که یواش یواش در زیر پالتوی مندرس ، همراه گرمای بدن اسکندر حاصل گشته بود ، داشت خوابش را سنگین تر می کرد . صدای خرخری شنیدن؛ چون همیشه نگران اسکندر بود، زود چشمانش را باز کرد. اسکندر داشت خرخر می کرد که مقدمه ی حمله ی عصبی بود. دستپاچه شد و از جا پرید...پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه