کتاب|

عمومی|

داستان|

لاتین

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
3 ماه پیش
4بهخوان
1. یوسا در خطابه نوبل خودش فرهنگ و ارتباط فرهنگی خودش و کشورش با فرانسه را بسیار ستایش میکند و در برابر سلطه فرهنگی اسپانیا بر امریکای لاتین، ارتباط فرهنگی فرانسه با این کشورها را بسیار سازنده - لااقل برای خودش - میداند این رمان نبرد را که می‌خوانم احساس میکنم فوینتس برعکس یوسا به فرهنگ جهان وطنی و آرمان های عصر روشنگری علاقه و اعتقادی ندارد. بالتاسار دلباخته روسو است اما یک قهرمان واقعی نیست. بیشتر مضحک است. برای مردم پروی علیا آرمان های روشنگری را دیکته میکند اما آنها اصلاً زبانش را نمی‌فهمند. به نظرم اینجا هم مثل رمان "گرینگوی پیر" میخواهد بگوید مشکل مان را خودمان باید حل کنیم. 2. یکی دو بار در کتاب به اثر مشهور سروانتس که به عنوان اولین رمان شناخته میشود یعنی "دون کیشوت" اشاره میشود. موقعیت بالتاسار بوستوس بسیار شبیه دون کیشوت است. در سرزمینی که آرمان های روشنگری اهمیت و ارزشی ندارد و به کار مردم نمی آید او با آرمان هایش تنها مانده و مضحکه میشود. 3. درباره نوع روایت رمان باید بگویم بسیار شبیه نوع روایت رمان "موش و گربه" گونتر گراس است. رمان هایی که در آنها قهرمان از قصه مهم تر است این طور میشوند. نویسنده با شیفتگی شروع به حرف زدن درباره قهرمانی میکند که هنوز برای ما خیلی جذاب نیست. من این طور روایت را میفهمم و اصلا مشکلی با آن ندارم اما این مسئله رمان را سخت خوان میکند. روش مارکز را ترجیح میدهم که قهرمانش را جلوی چشم مخاطب خلق میکند و مثل میکل آنژ آن قدر سنگ را تراش میدهد تا قهرمان از دل آن بیرون بزند
2 سال پیش
3بهخوان
به نام او نبرد دومین اثری بود که از فوئنتس می خواندم. ولی آئورا چیز دیگری بود
2 سال پیش
2بهخوان
بهنام خالق کلمات باید بگم کتاب دوست داشتنی ای نبود. در ابتدا با داستان پیش می رفتم ولی حقیقتا از اواسط داستان کلا رشته کلام از دستم در رفت و هیچی متوجه نمیشدم. نمیدونم چه کاریه این نویسنده های آمریکای لاتین اصرار دارن یه چیزی بگن ولی نصفشو نگن... داستان و شخصیت اصلی مدام ازین سکانس به اون سکانس و ازین جا به اونجا در رفت و آمدن و واقعا گیج کننده است که بالاخره اهداف شخصیت اصلی داستان چیه؟؟ کلا قصه چی میخواد بما بگه؟؟؟ بنظر منکه داستان کاملا شلخته و بدون هدف و محور اصلی پیش میره و توضیح وقایع دشواره کلا دوستش نداشتم
10 ماه پیش
4بهخوان
خیلی سخته برام یه خلاصه از شروع داستان بگم بدون اینکه چیزی رو لو بدم! ولی داستان اینطوری شروع میشه که رییس یک دفتر وکالت که پیرمردی سالخورده هست به یکی از کارمندانش میگه برای دوستی که قراره به زودی به مکزیک مهاجرت کنه یه خونه پیدا کنه چون همسر کارمندش، مشاور املاک بوده. ولی درخواست ها برای خونه خیلی عجیب به نظر میرسه مثلا تمام پنجره های خونه باید مسدود بشه و با اومدن اون شخص یا همون کنت ولاد ماجرا ها و اتفاقات بین ناوارو (همون کارمند) و همسرش و ولاد شروع میشه...ه داستان رو دوست داشتم و برام جذاب بود و احتمالا اگه پایان کار یکم هیجان انگیز تر بود 5 ستاره رو میدادم