دربارهی کتاب هفت دقیقه (پالتویی)انتشارات عنوان منتشر کرد:اگنیشکا درحالیکه کارخونههای دیگه بسته میشن، درحالیکه کارمندای دیگه -میگم کارمندا، درست مثل من- دنبال کار میگردن و آگهیای روزنامهها رو میخونن، ما سرِ جامون میمونیم، بدون اینکه چیزی تغییر کنه. من دو تا دوست بدشانس دارم، -البته نمیتونم بگم دوست، چون دوست نیستن، حتی اسماشونم یادم نمیآد دخترای دوستداشتنیای، که اتفاقن یکیشونم شرقییه. فقط هر از چندی یکی دو کلمه با هم حرف میزنیم. ازین حرفا که "کجا پیاده میشید؟". "دومونت". "توی دومونت اوضاع چه جوریه؟". "ما شکایتی نداریم، برندِ تجاری خیلی قویایه". خب. یکیشون از فِوریه به بعد بیکاره، یکی دیگهشون از مِی. هر روز که سوار اتوبوس میشم فکر میکنم ما سه نفر بودیم، الان فقط من موندم، شاید از فردا منم بیکار شم. ممکنه؟ شایدم نه. امروز صبح ازش مطمئن بودم. آدم خیلی راحت نابود میشه، همینقدر احمقانه. تا دیروز هر روز صبح سوار اتوبوس میشدی، بعد یهو هیچی به هیچی. اما...آریل: اما هنوز سوار اتوبوس میشی.راشل: مثل همیشه.سوفی: فقط با گذشتن هفت دقیقه وقت استراحت.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه