دربارهی کتاب آقای سالاری و دخترانشانتشارات صاد منتشر کرد:شخصیت اصلی این قصه آقای سالاری، یک کارخانه دار با اخلاق است که به اصرار دخترانش، برای محافظت از سلامتی خود، خودش را بازنشسته میکند. اما شروع دوران بازنشستگی سالاری برای او با سختیها و مشکلات خاصی همراه است که مسیری تازه در زندگی او میگشاید. گزیده کتاب:سالاری روی کف عایق شده پشت بام نشست و چند نفس عمیق کشید. دوست داشت مشامش پر از بوی ماندگی فضله کبوترها شود. چشم هایش را بست و با صدای بغبغوی کبوترها به خیالش میدان داد تا حال و هوای آن سالهای خوش دور از دست در درونش زنده شود. انگار بعد از سالها توانسته بود یک بوی پاک و اصیل را به سینه بفرستد و از نفس کشیدنش لذت ببرد. این بو با او چه کرد! چند دقیقه در همان حال ماند و وقتی چشم گشود میتوانست قسم بخورد که حالش خیلی جا آمده. خیره خیره به دانه برچیدن آن کبوترها نگاه می کرد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
جوان سبزواری بلند قامت با صدای بلند گفت:
این معرکه گیری سرمایه دارها باید از رسانه ها جمع بشه. ما جوون ها اجازه نمیدیم فرهنگ استثمارگری از تلویزیون تبلیغ بشه...
1 سال پیش
2.5بهخوان
خلاف جریان شناکردن و همرنگ جماعت نشدن چراغ چشمکزنی است که ناگزیز رهگذر را درگیر میکند. اینکه نویسنده تصمیم گرفته داستانی علیه سرمایهداری بنویسد، همین خلافجریان شنا کردن است و البته درخور تحسین و توجه.
اما وقتی دربارهی داستان صحبت میکنیم، این اقدام درخور تحسین کافی نیست. نویسنده در انتخاب سوژه و طراحی پیرنگ سربلند بوده اما در طراحی کاراکترها خوب عمل نکرده. شخصیت اصلی، آقای سالاری، پتانسیل جذابی دارد اما درست پرداخته نشده. زندگی مردی مثل او حتماً جزئیاتی بسیار جالبتر از تخت چندصدمیلیونی دارد. مثلاً ما هیچکجا توصیفی از پوشش، عادات شخصی لاکچری (! ) و... که خودمان کلیشهاش را در ذهن نداشته باشیم و شگفتزدهمان کند نمیخوانیم. انگار نویسنده در شناختن یک مرد میانسال میلیاردر کارخانهدار از شنیدهها و دیدههایش فراتر نرقته و در شخصیت عمیق نشده.
شخصیت شایسته هم کلیشهای است، از تیپ فراتر نرفته و در تمام داستان مطابق تصورات کلی ما از یک دختر پولدار افادهای رفتار میکند و هیچکجا زندگی همچین دختری را از دریچهی چشم خودش به ما نشان نمیدهد.
دیالوگهای دختر دیگر سالاری، موهبت، که روانشناس است، ناشیانه است. دیالوگها بیشتر دیالوگ کسی است که دوست دارد تکههای روانشناسانه بیاید، تا اینکه در این رشته تحصیل کرده باشد.
کتاب یکیدو کنایهی جنسی هم دارد که من ربطش را به خط اصلی قصه پیدا نکردم و بودنش را هم ضروری ندیدم. انگار شیطنت صرف نویسنده بود ولاغیر.
در داستان با ضعف راوی هم مواجه بودیم. راوی منبرهای بیجا میرفت، مدام نتیجهگیری میکرد، نمادها را برای خواننده ترجمه میکرد و در یک کلام دستانداز داستان بود.
و دربارهی نمادها. میتوانستند هنرمندانهتر و درلفافهی لطیفتری انتخاب شوند. رفتن و برگشتن کبوترها، استفادهی مکرر از واژهی سرمایهدار، سیدمجتبی و کاراکترش، همه و همه طوری بهوضوح منویات نویسنده را بیان میکردند که انگار نویسنده از درست فهمنشدن اندیشهاش نگرانی داشت. پایان فصلها هم جملاتی میدیدیم که نقش ضربهای را ایفا میکردند که خود قصه نزده بود. مثلا: "سالاری نمیدانست چه اتفاقات عجیبی در انتظارش است" و جملاتی از این دست.
در کنار اینها که به زعم من نقاط ضعف داستان بود، داستان کشش خوبی داشت و روان بود. توصیفات توی ذهن بهخوبی تصویر میساخت و خواندن داستان را دلپذیر میکرد. شوخطبعی نویسنده و بازی کلامی در ترکیباتی مثل شایسته سالاری هم بامزه بود و احوال مخاطب را خوش میکرد. در سیر روایت هم حشو و زوائد خیلی خیلی کم بودند و دادهها همگی در خدمت قصه بودند.
در انتها، من از خواندن ماجرای آقای سالاری پشیمان نیستم ولی منتظرم از همین نویسنده داستانی بسیار قویتر دربارهی سنت و سرمایهداری بخوانم.
1 سال پیش
3بهخوان
داستان یک سرمایه دار به درد بخور !
1 سال پیش
2بهخوان
اصلا زبانش با سلیقه من جور نبود این دو ستاره هم فقط محض محتواش دادم وگرنه از لحاظ روایت ضعیف بود