کتاب|

نوجوان|

غیرداستانی|

محیط زیست

درباره‌ی کتاب شعرهای یک ماهی سیاه آسمون جلدر این داستان تخیلی تنها آرزوی ماهی سیاه آسمون جل شاعرپیشه این بود که به وسیلة یک گربة سفید خالمخالی خورده شود و در این اشتیاق می سوخت و می ساخت و دم برنمی آورد. اما گربة سفید خالمخالی هر روز که برای خوردن آب سر جوی می آمد هیچ نگاهی به ماهی سیاه آسمون جل نمی انداخت. از وقتی ماهی، گربة سفید را دیده بود شروع به شعر گفتن کرده و احساس عجیبی یافته بود؛ به طوری که تصور می کرد بدون حضور گربه زندگی او بی معنی خواهد بود، او دوست داشت که گربه او را در یک چشم به هم زدن به دندان بگیرد و بخورد و هرشب همین خواب را می دید. ماهی نقشه های زیادی برای جلب توجه گربه کشید، اما هیچ یک اثربخش نبود تا این که ماهی ناامید شد و تصمیم گرفت به جای دیگری برود و فکر گربه را از سرش بیرون کند. یک روز باران باعث بالا آمدن آب جوی شد و او با آب جوی بیرون رفت و دیگر نتوانست به جوی بازگردد. در همین حین ، که در حال مردن بود، گربه بالای سرش ظاهر شد و او را به داخل جوی انداخت. ماهی من من کنان از گربه تشکر کرد و از او پرسید که چرا او را نخورده است. گربه گفت من طرفدار شعرهای شما هستم و گیاه خوارم، و سپس امضایی از ماهی سیاه گرفت و آن گاه آن دو با خوشحالی از یک دیگر خداحافظی کردند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر نرگس آبیارمشاهده همه