کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

یوزپلنگانی که با من دویده ‌اند
یوزپلنگانی که با من دویده ‌اند

3.7بهخوان
نویسنده: بیژن نجدی
ناشر: مرکز
سال انتشار:1401
جلد:شومیز
صفحات:88
شابک:9789643050108
قیمت:
65,000 تومان
درباره‌ی کتاب یوزپلنگانی که با من دویده ‌اندنشر مرکز منتشر کرد: کتاب مجموعه ای از ده داستان کوتاه از بیژن نجدی است. مجموعه قشنگیه که به سفارش یکی از دوستان خوندمش و از خوندنش هم راضی هستم . داستان ها هم همگی در شمال کشور اتفاق می افتند. سپرده به زمین: داستان زن و مردی که بچه دار نمی شوند . این داستان تقدیم شده به شمس لنگرودی و خوبه ذکر کنیم این دو نفر دوست صمیمی بودن و شمس نیز توی مصاحبه هاش می گه نویسنده مورد علاقه اش آقای نجدی هست . داستان خیلی قشنگیه استخری پر از کابوس : در مورد مردی که یک قو را کشته . خیلی قشنگه روز اسبریزی : از زبان اسب مسابقه ای که به گاری بسته می شود . فوق العاده بود تاریکی در پوتین : مردی که فرزندش مرده . بد نبود شب سهراب کشان : پسر لالی که می خواهد پایان ماجرای رستم و سهراب را بداند . خیلی قشنگه چشمهای دکمه ای من : داستان از زبان عروسکی که در جنگ از صاحبش دور شده . قشنگه مرا بفرستید به تونل : دکتری که می خواهد صداهای خفته مغزش را بشوند . خیلی قشنگه خاطرات پاره پاره دیروز : دیدن یک آلبوم عکس قدیمی و مرور خاطرات . بد نبود سه شنبه خیس : دختری که رفته تا شاهد آزاد شدن پدرش از زندان باشد . چشم انتظاری و امیدی که در بی خبری هست را خیلی قشنگ تشریح کرده گیاهی در قرنطینه : پسری که بیماری عجیبی می گیرد و به کتف او قفل وصل می کنند . قشنگ بود آقای نجدی در خاش به دنیا اومده و در لاهیجان فوت کرده و کارشناسی ارشد ریاضیات داشته و تدریس می کرده و برای این کتاب جایزه گردون را گرفته و بعدها جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات هم نصیب او شد‌. قسمت های زیبایی از کتاب نگاه مرتضی روی شوفاژ بود و داشت فکر می کرد که بخاری بدون شعله به لعنت خدا هم نمی ارزد . ته آب چطور می شود فهمید امروز چند شنبه است؟ روی ترازو به عقربه ای نگاه کرد که زیر پاهایش تا کنار عدد 49 رفته بود و این یعنی اینکه اگر طاهر به دنیا نیامده بود و یا همان لحظه می مرد و کسی جسدش را می سوزاند ، زمین 49 کیلو سبک تر ، می توانست خورشید را دور بزند . به مادر طاهر مار جان می گفتند و این در دهکده هایی پر از درخت زیتون یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون. اینم شعر پشت جلد کتاب : دفتر خاطرات بیست و چهارم پاییز : دیروز به دنیا آمدم عاشق شدم ، دیروز و دیروز بود که من مردم بیست و پنجم پاییز : امروز ، زاده شدم ظهر ، عاشق خواهم شد و غروب نخواهم مرد تا... بیست و ششم پاییز : که در من زاده شوی ، با تو هستم عشق پاییزی عشاق و ... آنگاه هرگز پاییز نخواهد شد
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
بهترین نمونهٔ بهره‌گیری از قدرت شاعری در داستان است. برخلاف دیگر شاعران که وقتی می‌خواهند از شاعرانگی در داستان استفاده کنند خیلی زود متن‌شان تبدیل به قطعهٔ ادبی می‌شود. «کتری، بی‌صدا در آینه و با صدا بیرون از آیینه می‌جوشید» این جمله را از حافظه نقل کردم و ممکن است عین جمله نباشد، اما این کتاب سرشار است از این تصاویر ناب.
3 سال پیش
4بهخوان
از معدود مجموعه داستان‌های نویسندگان ایرانی که بسیار دوستش دارم. توصیفات نجدی و تصویرهایی که از فضا و اتفاقات می‌دهد بدیع و شگفت‌آور است. همزمان با اینکه قصه‌ی قرص و محکمی برای روایت دارد (چیزی که در خیلی از رمان‌ها و داستان‌های ایرانی غایب است) شاعرانگی سبک نوشتاری‌اش آدم را مجذوب می‌کند.
2 سال پیش
4بهخوان
توصیف های بیژن نجدی و نگاه آشنازدایانه اش به اتفاقات در این کتاب بسیار نمود دارد و نمونه ای است از متن و روایت خلاقانه.
2 سال پیش
3بهخوان
از جنبه عواطف و احساسات و توصیفات دقیقی که داشت به نظرم کتابی خوبی بود. ولی من نتونستم مفاهیم و زیرمتن کتاب را بفهمم. نفهمیدم حرف اصلی کتاب چیست. شاید لازم باشد بار دیگری کتاب را با دقت بیشتری مطالعه کنم.