کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب توپ شبانهچراغ کشتی های بزرگ که خیلی دور بودند از ساحل کنار هم ردیف روشن بود.چند تا کشتی کوچک تر توی فاصله بین ساحل و کشتی های بزرگ ایستاده بودند که چراغ آنها هم روشن بود.یک قایق موتوری به موازات ساحل داشت می آمد به سمت ما بعد راه خودش را کج کرد و رفت به سمت کشتی ها.دو نفر توی قایق بودند که بارانی های زرد لیمویی شب نما تن شان بود. می رفتند سمت کشتی ها و شاید هم...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر جعفر مدرس صادقیمشاهده همه