کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب معمای کانال ماهیدر آفتاب ظهر شلمچه، خاک ریز زیر آتش پراکندة عراقی ها است و اصغر و جلیل شوخ طبع به سنگر هلالی شکل پناه می برند. اصغر در حال نوشتن نامه ای به مادر خود است که از خواهر کامران برای او خواستگاری کند. در همین حین جلیل وارد سنگر می شود، در گوش او مورچه ای رفته است که او را بسیار بی قرار کرده است. نامه از دست اصغر رها می شود و برای کمک به جلیل می شتابد. اصغر جلیل را با موتور بعد از گذشتن از کانال ماهی و منطقة دفاعی که به تازگی از چنگ دشمن بیرون آورده شده بود، به بهداری می رساند. تلاش های دکتر برای بیرون راندن مورچه بی نتیجه می ماند و آنها به سوی سنگر برمی گردند و عدّه ای را جمع شده، در دور سنگر می بیند. همه فکر می کنند شهید شده اند، امّا با دیدن آنها فریاد شادی می زنند و مورچة سرباز که مسئول دور کردن آن ها از سنگر بود، از گوش جلیل با کمک اصغر بیرون می آید، امّا خبری از کامران و نامة رها شده اصغر نیست.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
5بهخوان
طنز بند خواندنی و عالی. داستان از مورچه رفتن در گوش راوی نوجوان در جبهه اغاز می شود و...
کتاب های دیگر اکبر صحراییمشاهده همه