کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب با جام های شوکران (عصر داستان)انتشارات عصر داستان منتشر کرد: سعید پیراهن ورزشی پوشیده بود و از چشم راستش خون می آمد اما بی توجه به اطراف سرگرم مسگری بود؛برای او و مارال.به انتهای بازار رسید و سوار ماشین های کمپرسی شد.قیافه های مردان دستار بر سر وزن ها و بچه هایی که به نظاره ایستاده بودند.کش می آمد.باد خنکی می وزید.پرچم ها در اهتراز بود و چفیه ها در باد می رقصیدند از خوزستان رسته بودند...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر عبد المجید نجفیمشاهده همه