دربارهی کتاب اعترافات یک کتاب خوان معمولیپس از پنج سال زندگی متأهلی و تولد یک فرزندمان، جورج و من بالأخره به این نتیجه رسیدیم که برای صمیمیت عمیق تر، یعنی وصلت کتابخانه هایمان، آماده ایم. دشوارترین قسمت ماجرا اواخر هفته بود که نسخه های تکراری را مرتب کرده بودیم تا تصمیم بگیریم مال خود را نگه داریم یا مال دیگری را. فهمیدم آن همه وقت نسخه های تکراری را نگه می داشتیم برای روز مبادایی که شاید از هم جدا شویم. اگرجورج بی خیال نسخه پاره پوره به سوی فانوس می شد و من هم با رمان جلد شومیزِ صورتی رنگِ زوج ها وداع می کردم، آن وقت مجبور می شدیم تا ابد کنار هم بمانیم و دیگر همه پل ها را پشت سرمان خراب کرده بودیم اعترافات یک کتابخوان معمولی روایتی صمیمی، طنزآمیز و موشکافانه از تجربیات زندگی با کتاب است. آنه فدیمن، یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران معتبر معاصر، در این کتاب، یادداشت هایش درباره کتاب ها را با زندگی اش پیوند داده است و تصویری دوست داشتنی از زندگی با کتاب و آدم های کتاب باز در ذهن خواننده ترسیم می کند.آنه فدیمن، متولد 7 آگوست 1953 در نیویورک، روزنامه نگار و نویسنده آمریکایی است که در حیطه روزنامه نگاری ادبی، یادداشت نویسی، شرح حال نویسی و زندگی نامه نویسی فعالیت می کند. او در سال 1997 برای کتاب به چنگ روح می افتی و از پا در می آیی، برنده جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی آمریکا و همچنین جایزه کتاب لس آنجلس تایمز شد. فدیمن نخستین سرویراستار مجله کتابخانه کنگره ملی آمریکا بوده است و از پرسابقه ترین و موفق ترین ویراستارهای آمریکا محسوب می شود. کتاب اعترافات یک کتابخوان معمولی مجموعه ای است از یادداشتهای او در این مجله استپیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
اعترافات یک کتابخوان معمولی
در مورد این کتاب میخوانیم:
"کتابخوان معمولی نه منتقد است و نه کارشناس؛ کتابخواندن برای او لذتی است برآمده از دل. آن طور که ویرجینیا وولف میگوید، «کتابخوان معمولی برای لذتِ خود میخواند نه برای کسب معرفت یا تصحیح نظرات دیگران». زندگی کتابخوان معمولی با کتابها آمیخته است و مهمترین لحظاتش را با کتابهایش به خاطر میآورد. آنه فدیمن هم خود را نه منتقد کتاب و سرویراستار نامدار آمریکایی، که یک کتابخوان معمولی میداند. او در این کتاب ۱۸ روایت از تجربههایش از زندگی با کتاب را نوشته است. فدیمن از طبقۀ عجیب کتابخانهها میگوید که نشان از درونیترین لایههای صاحبانش دارد. از دستور زبان چنان دلنشین سخن میگوید که فراموش میکنی این همان ملالانگیزترین بخش زبان است. او حتی زمان رسمیت ازدواجش با همسرش را زمان «وصلت» کتابهایشان میداند: «کتابهای من و او کتابهای ما شده بودند، حالا دیگر واقعاً متاهل شده بودیم». فدیمن گاهی از لذت خواندن آثار کلاسیک میگوید و گاهی از ولع عقدهوارش به خواندن کاتالوگهای تبلیغاتی. نثر صمیمی، پراحساس و طنزآمیز او ما را به یاد بهترین لحظاتمان با کتابها میاندازد، حتی اگر چندان اهل فضل و ادب نباشیم، درست کتابخوان معمولی. "
بخشی از کتاب:
"پس از پنج سال زندگی متأهلی و تولد اولین فرزندمان، جورج و من بالاخره به این نتیجه رسیدیم که برای صمیمیت عمیقتر، یعنی وصلت کتابخانههایمان، آمادهایم. بااینحال، روشن نبود که نقطهٔ مشترک میان رویکرد غیررسمی انگلیسی او و رویکرد رسمی فرانسوی من را چطور باید یافت. حداقل، برد کوتاهمدت از آن من شد، بر این اساس که اگر کتابهایمان به شیوهٔ من منظم شوند، او میتواند کتاب دلخواهش را پیدا کند، ولی برعکس نه. توافق کردیم کتابها را بر اساس موضوع (تاریخ، روانشناسی، طبیعت، سفر و مثل آن) مرتب کنیم. زیرمجموعههای ادبیات بر اساس ملیت مشخص میشد. (شاید این طرح به نظر جورج بیش از حد شیک میآمد، ولی حداقل پذیرفت که این کار منظرهای بسیار زیباتر از آن چیزی میساخت که دوستانمان تعریف کرده بودند. خانوادهای از رفقای آن دوستان خانهشان را چند ماه به یک طراح داخلی اجاره داده بودند. وقت بازگشت دیدند که کل کتابخانهشان بر اساس رنگ و اندازه مرتب شده است. مدتی بعد، آن طراح در تصادف مرگبار رانندگی درگذشت. اعتراف میکنم که هنگام شنیدن ماجرا همهٔ کسانی که سر میز شام نشسته بودند قبول داشتند عدالت در حق او ادا شده است. "
بخشی دیگر :
" پیش از اختراع مراسمهای امضای کتاب در فروشگاهها، بیشتر کتابخوانها برای امضای کتابشان آن را برای مؤلف پست میکردند به امید آنکه برگردانده شود. یکبار ییتز از توماس هاردی پرسید که با این تقاضاها چه میکند. هاردی او را به طبقهٔ بالای خانه میبرد تا شاهد اتاق بزرگی باشد که کف تا سقفش از هزاران کتاب پُر شده است. هاردی میگوید: «ییتز، اینها کتابهاییاند که برایم فرستادهاند تا امضا کنم.»
2 سال پیش
4بهخوان
مدت ها برای خریدن این کتاب شک داشتم چون می دانستم که شدیدا جذب طرح جلد و اسم کتاب شدم و معمولا این طور جذب کتابی شدن برایم آخر و عاقبت خوبی ندارد. مخصوا کتاب های نشر ترجمان که زیاد بیش می آید صدفا جذب اسم و طرح و جلب و خلاصه ی پشت کتاب هایش شوم. ولی اعترافات یک کتاب خوان معمولی را به شدت دوست داشتم.
نویسنده ی کاب، کسی است که همه ی تجربیات زندگی اش یک جورهایی با کتاب عجین شده است، آن قدر که فکر می کنی داری یکی از رمان های درباره ی کتاب مثل زندگی داستانی ای. جی. فیکری را می خوانی. مثلا صمیمت بیشتر را در رابطه با همسرش، با وصلت کتاب خنه هایشان ایجاد می کنند یا علاقه نداشتن پسرش به پنیر به خاطر تجربه ای است که آنه در دروان بارداری اش با قسمتی از کتاب جزیره ی گنج دارد.
آنه فدیمن غیر از تجربیات خودش با کتاب ها در زندگی (که به نظرم خیلی جذاب هستند) داستان افرادی را نیز می گوید که تجربه ی ویژه ای با کتاب ها داشتند:
+مثلا یکی از نخست وزیران قرن نوزده انگلستان که علاقه ی وسواس گونه ای به کتاب ها و نحوه ی استقرارشان در کتاب خانه داشته و اصلا کتابی دارد به اسم درباره ی کتاب ها و جای دهی آن ها که جناب وزیر در آن راه حلی پیشنهاد می دهد برای کسانی که کتاب زیاد دارند و جا کم، تا در چند قرن آینده، کتابخانه های عظیم اهالی بریتانیا جمعیتش را به دریاهای پیرامون نریزند.
به گمانم، کتاب ها (خریدن، خواندن، حاشیه نویسی، نمایه گذاری، استقرار و نوشتن درباره شان) بودند که او را از آن استرس فلج کننده نجات دادند. با وجود ابتلا به عفونت پوستی بادسرخ، التهاب نایژه ها، ورم لوزه، سوء هاضمه، کمردرد، زکام، سینه پهلو و بالاخره سرطان دهان، به خاطر کتاب ها بود که او توانست تا 88 سالگی دوام بیاورد، سنی که برای آن دوران بسیار شگفت انگیز است.
+یا مثلا از کاشفان قطبی می گوید که مقید به حمل و خواندن کتاب در سفرهای دشوار اکتشافی شان بودند.
+یا همسر کتاب فروشی که شب عید همه ی پولشان را صرف خریدن یک نسخه ی دست دوم از افکار شبانه یِ یانگ کرد و معتقد بود که کار خردمندانه ای انجام داده است، چون اگر شام می خریدم، آن را تا فردا خورده بودیم و لذتش به زودی تمام می شد، ولی اگر عمرمان پنجاه سال دیگر هم طول بکشد، افکار شبانه را داریم که با آن جشن بگیریم.
+یا از نویسنده ای می گوید که روزی به شکار رفته بود و یک مرتبه جمله ای که کل صبح را سعی در نوشتن آن داشت، به ذهنش می آمد و پیش از آن که جمله از ذهنش برود، کلاغی را شکار کرد، پری از او کند، نوکش را تراشید، در خون کلاغ زد و جمله را ثبت و ضبط کرد.
ولی علاوه بر همه ی این جا، آن چیزی که بیشتر از همه من را به اعترافات یک کتاب خوان معمولی جذب کرد، این بود که ترجمه ی بسیاری از تجربیات نویسنده را در زندگی خودم می دیدم. مثلا او از غزل نویسی هایش بعد از خواندن شعر های شکسپیر و پترارک می گفت و من یاد تلاش های مذبوحانه مان، برای سرودن شعر، بعد از خواندن شعرهای حافظ و سعدی و مولوی و بعد هم م. امید و سهراب سپهری و قیصر امین پور در سال آخر دبیرستان، می افتادم و تجربه همان تجربه بود. انگار که فقط برای مدل دیگری از زندگی ترجمه شده بود. یا مثلا وقت هایی که می خواهیم از کلمه ی ثقیلی که به تازگی در کتابی خواندیم، برای اظهار فضل استفاده کنیم یا غلط های ویراستاری ای که علاوه بر کتاب ها در هر نوشته ی دیگری، مثلا منوی رستوران پیدا می کنیم و ...
کلی از تجربیات آنه فدیمن را می توانستم ترجمه ی وطنی کنم و من را یاد خودم می انداختند.
1 سال پیش
2بهخوان
من بخش هایی که به زندگی، خاطرات بچگی و تجربیات روزمره خود آنه فدیمن مربوط میشد را بیشتر از صحبت هایش درباره برخی کتاب ها و نویسنده ها دوست داشتم.
شاید اگر با کتاب ها و نویسنده های مذکور آشنایی بیشتری داشتم، بیشتر از خواندن این کتاب لذت میبردم!
2 سال پیش
1بهخوان
من با دادن یک امتیاز به این کتاب و خوندن ۷۰ صفحه، رهاش میکنم
از ترجمه اصلا راضی نبودم. شاید اگه زبان اصلی میخوندم بیشتر تحملش میکردم اما ترجمه واقعا بد بود
این دومین کتابیه که درباره ی کتابخوانی و کتاب دوست ها می خونم و از هیچ کدوم هم خوشم نیومده تا حالا
کم کم دارم نگران خودم میشم
...