کتاب|

عمومی|

داستان|

اروپای غربی

درباره‌ی کتاب سرگشته راه حقکتاب حاضر شرح زندگی قدیس فرانسوی آسیزی بنیان گذار فرقه مسیحی فرانسیسکن ها می باشد. فرانسوا تک فرزند خانواده بسیار ثروتمندی است. وی که فردی خوش گذران است، روزی ناگهان صدای خدا را حس می کند و دست از تمام مال و اموال خود و مقام خود می شوید و پا در راه حق می گذارد او معتقد است باید در فقر کامل به سر برد و از تمام خویشاوندان برید سختی های بسیار زیادی در این راه می کشد مریدان زیادی می یابد و معجزات زیادی نیز از او تقل شده است یکی از شهرهای کالیفرنیا نیز به احترام این قدیس به نام سن فرانسیسکو می باشد. این کتاب به بررسی زندگینامه ای که نمونه ای است از نمونه های بی شمار تلاش انسانهایی که در راه حق کوشیده اند، خواه صوفی، خواه قدیس، پرداخته است. کازانتزاکیس این کتاب را به دکتر آلبرت شوایتزر تقدیم کرده. کازانتزاکیس برنده جایزه بین المللی صلح در سال 1956 است. وی بر اثر سرطان خون درگذشت. روی سنگ قبرش نوشته شده: «نه آرزویی دارم، نه می ترسم. من آزادم.»
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
3 سال پیش
5بهخوان
بیش‌تر به یک کتاب مقدس شباهت دارد. روایت نیست، حکایت است. آمیخته‌ای از واقعیت و تمثیل. شخصیت‌پردازی و داستان‌پردازی‌اش مثل هر کتاب مقدس دیگری(!) ضعیف است اما در عوض به هیچ وجه زمان‌مند نیست. آیات قرآن، غرر احادیث، رگه‌هایی از عاشورا و حتی احوالاتی را که درباره‌ی آیت الله قاضی و بهبهانی و مقدس اردبیلی و... روایت می‌شوند می‌توانید در این کتاب بیابید!!! درود خدا بر فرانسیس آسیزی و کازانتزاکیس. (تاریخ یادداشت: 1394/10/09)
5 ماه پیش
هییدلبط
5 ماه پیش
2.5بهخوان
سرگشته راه حق اولین کتابی بود که من از نیکوس‌کازانتزاکیس خواندم. علت شروع هم قرابت سرنوشت خودم با نام کتاب بود. کازانتزاکیس در این کتاب تلاش کرده عرفان مسیحی را به نمایش بگذارد که انصافا هم به خوبی توانسته از پس این مهم برآید. در طول خواندن کتاب متوجه شدم که کازانتزاکیس چقدر حکیم بوده. برای همین کتاب برایم جذاب‌تر شد. هر چند در ادامه کتاب معمولی شد. این کتاب می‌تواند نمونه خوبی برای نشان دادن عرفان مسیحی باشد. من که مدتی با عرفان اسلامی سروکار داشتم متوجه قرابت‌هایی می‌شدم اما واقعا عرفان اسلامی چندین سروگردن متعالی‌تری و برجسته‌تر است.
10 ماه پیش
تا صفحه دویست خواندم. می‌خواستم زودتر کنارش بگذارم اما باید در صفحه‌ای رُند تمامش می‌کردم؛ زیرا کتاب را با زاجرات پیدا کرده بودم و لااقل به دویدن‌های خودم نباید شلنگ می‌گرفتم. کتاب، زندگی پسرکی عیاش و هرزه‌گرد به نام فرانسوآ است که یهو خوابنما می‌شود و پی رُهبانیت می‌افتد؛ یک مشت گدا و دربه‌در دورش را می‌گیرند و آرام‌آرام یک مکتب عرفانی بر پایه فقر و عشق راه می‌اندازد. فرانسوآ آدم لوس و بی‌اخلاقی است؛ یعنی دچار زهدی خشک ، احمقانه و غیرانسانی شده و هر دفعه جملاتی از او ترشح می‌کند که ظاهراً عرفانی و باطناً شیطانی است. هیچ کاری جز دعا خواندن و گفت‌وگو با خدایش، که موجود بدخُلق و بی‌منطقی است، ندارد. هی از این روستا به آن روستا می‌رود و خود را مضحکه می‌کند تا مثلاً تکبرش بریزد. در حین خواندن کتاب، دو نکته به ذهنم رسید: اول این‌ که متاسفانه رگه‌هایی از این نوع عرفان به بعضی صوفیان مسلمان هم رسیده. دوم این‌ که برخلاف عرفان‌های دنیاستیز و دنیاپرست، عرفان اسلامی عرفان دنیاپذیر است؛ یعنی امور روزمره زندگی، نه تنها مانع سلوک نیست، بلکه می‌تواند بستری برای رشد هم باشد.
کتاب های دیگر نیکوس کازانتزاکیسمشاهده همه