کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب پریباد«پیر ویس» ماجراهایی حیرت انگیز از شهر «پریباد» حکایت کرد. ماجراهای عجیب و غریب تعریف کرد که آنها را از پدرش و او از پدر خود و او نیز از پدر خود یعنی مهرک، پسر میرزا فرجاد شنیده بود. خانمش هم هرچه را درباره پریباد و مردمش و ماجراهای شهر از پدر و مادر و پدربزرگ هایش شنیده بود. بدون مضایقه برایمان تعریف کرد. حکایت ماجراهای حیرت آور و عجیب و غریب پریباد. غیر از قصوری بودن خود ماجراها، پاسخی هم هستند بر اینکه قصه ها در جهان جدید نمرده اند... در آن شب پاییزی در کلات دیو. دیدم که سینه ها هنوز پر از قصه هاست. بعضی ها مثل پیر ویس در قصه ها زیسته اند و بعضی ها... اولین بار وقتی سایه مهیب کلات دیو را دیدم. دیدم و ترسیدم... گفتم که از این جور قصه های در فرهنگ مردم زیاد است. نباید دنبال مصداقش گشت. مفهوم قصه را باید فهمید و... خندید و گفت: پریباد که قصه نیست، نبود، شهری بود که محو شد؛ ناغافل در یک شب دود شد و رفت هوا... (از متن رمان)
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
محمدعلی علومی رمان پریباد را با ساختاری اسطوره ای درباره شهری نوشته که به گفته خودش، یک شبه دود و نابود شده است. وی درباره این رمان گفته بود که در این رمان تضاد بین جهان قدیم و جدید با ورود جهان جدید به ایران در شهر فرضی پریباد شکل می‌گیرد. در این رمان، شخصیتی به نام پیرویس راوی داستان است که ماجراهای حیرت‌انگیزی از شهر پریباد حکایت می‌کند که به گفته خودش این ماجراهای عجیب و غریب را از پدرش و او از پدر خود و او هم از پدر خود یعنی مهرک، پسر میرزا فرجاد شنیده است. در کنار او نیز همسرش هر چه را درباره پریباد و مردمش و ماجراهای شهر از پدر و مادر و پدربزرگ‌هایش شنیده تعریف می‌کند. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: هیچ قصه‌گویی ندیده بودم که قصه پریباد را کاملا بداند. شهری بوده انگار به نام پریباد که یک شب محو می‌شود یا توفان آن را می‌برد و شاید برعکس، توفان شهری را می‌آورد به نام پریباد. بعضی می‌گفتند ساکنانش دیو بودند. در قصه‌ها مکانش را حدود ایزدخواست در اطراف یزد می‌دانند و در روایت‌هایی کنار جباربارز، حد فاصل بم با نرماشیر. زابلی‌ها هم می‌گویند این شهر کنار شهر سوخته بوده است. منتشر شده در همشهری جوان، شماره 521، 28 شهریور 1394
2 سال پیش
4بهخوان
رمان پریباد بر اساس یادداشت‌هایی که نویسنده از یک پیرمرد در یک ارگ قدیمی گرفته نوشته شده است. در کتاب ماجرای دریافت دست‌نوشته‌ها هم آمده، پیرمردی که در تاریکی روبروی نویسنده نشسته و ماجرای «پریباد» ، یعنی شهری که ناگهان دود شد و رفت هوا را تعریف کرده بود. پیرمرد که نامش «پیر ویس» بود، وقتی اتفاقی نور چراغ لودرهایی که اطراف ارگ حفاری می‌کردند، روی دست و پایش می‌افتاد، آن بخش از بدنش نامرئی و محو می‌شد. در واقعیت یا افسانه بودن این ماجراها یا اصل وجود شهر قطعیتی نیست، اما خواندن ماجراهای عجیب و غریبش خالی از جذابیت و کشش نیست.
کتاب های دیگر محمد علی علومیمشاهده همه