کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب گوهر یکدانهانتشارات البرز منتشر کرد:همان‌طور که ایستاده و محو تماشایش شده بودم، یک آن احساس کردم که چشمانش در حال باز شدن است. نفسم بند آمد. نگاهش به یکباره هشیار شد. قلبم از حرکت باز ایستاد.برای یک دقیقه هر دو محو یکدیگر شدیم.من و پدرم هر دو زبانمان بند آمده بود فقط به یکدیگر خیره شده بودیم.اول پدرم دهانش را باز کرد تا چیزی بیان کند اما نتوانست. من شروع کردم.در حالی که تمام تنم از هیجان دیدن و صحبت کردن با او می‌لرزید و نگاهم به دستش بود که همچنان روی قلبش گذاشته بود، آرام و آهسته گفتم:می‌بخشید قربان، مزاحم شدم، مثل اینکه احوالتان چندان خوش نیست.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر مهناز سید جواد جواهریمشاهده همه