دربارهی کتاب برکتانتشارات کتابستان معرفت منتشر کرد:
سر صبح زنگ زدم به سازمان، قرار شد مسئولش بیاید بررسی کند؛ ولی خبری نشد. من هم می دانستم از آنها برای من آبی گرم نمی شود.
به آنها هیچ امید داشته باشم؛ مثل پیرزن دیروزی که گفت امید به خدا که برای تو یک کاسه شیر نمی شود.
نمی دانم فعلا چه کنم! خودم بروم یا منتظر بمانم؟ ولی هوز اعتقاد دارم امید به خدا می تواند یک کاسه ی شیر شود.
.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
داستان برام جالب بود چون یک دوره اردوجهادی پشت سرگذاشته بودم و در تمام مدت اردو که با روحانی محل و دهیار و خانواده اش و اهالی محل برای حال خوب کودکان تلاش میکردیم همه تصوراتم از دنیای آدم بزرگا عوض شد
این داستان منو پرت میکرد به خاطرات اردو جهادی و از طرفی اتفاقهایی که برای طلبه داستان میافته بهمون یادآوری میکنه واقعیت همیشه یه چیز دیگه ست.
1 سال پیش
3بهخوان
اتفاقی کتاب رو دیدم و شروع داستانش طوری بود که بدم نیومد بخونمش: آخوندی رو منبر بهمحض این که بسمالله میگه، یه سیب گندیده محکم میخوره تو پیشونیش.
البته اسم نویسندهش رو هم شنیده بودم و میخواستم بیشتر باهاش آشنا بشم.
داستان طلبه جوانیه که میره دانشگاه و عکاسی میخونه و بعد چند سال فاصله، تصمیم میگیره دوباره تبلیغ بره.
برا تبلیغ، میفرستنش روستایی که مردمی داره زباننفهم و بیادب و ضدآخوند.
تجربههای خوبی میتونه برا طلبهها داشته باشه؛ همینطور سایرین رو با فضای واقعیتری از تبلیغ آشنا میکنه.
6 ماه پیش
3بهخوان
در داستانهای قرآن وقتی که سرگذشت پیامبران را مطالعه میکنیم با تلاش آنها برای ایجاد تغییر در جوامع دچار جهل و گمراهی مواجه هستیم. در برخی از این داستانها آنچه تغییر میکند سرنوشت قوم ظالم و جاهل است به شکلی که کاملاً از یک وضعیت به وضعیت برعکس تبدیل میشود. مثلاً قوم نوح و صالح، دچار عذاب الهی میشوند. اما در داستانهایی دیگر سرنوشت خود شخص پیامبر نیز پررنگ و جالب توجه است. از آن جمله است سرنوشت یونس پیامبر.
رمان «برکت» ماجرای یک ماه حضور شیخ «یونس برکت» در روستای میانرودان را روایت میکند. یونس برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان به این روستا آمده و اگرچه تجربیاتی در زمینۀ تبلیغ دارد لکن وضعیت این روستا را خاص مییابد و متوجه میشود که با شرایط پیچیدهای روبهرو خواهد شد. بنابراین در اولین برخورد، دو بار تصمیم به ترک روستا و وانهادن مردم با مشکلاتشان میگیرد که هر دو بار با اصرار اهالی، ماندگار میشود. آنچه از این به بعد در اثر میخوانیم همگی دربارۀ حوادث و اتفاقات ریز و درشت (و عموماً ریز!) روستای نمادین میانرودان است. یعنی شخص شیخ یونس برکت خیلی کمتر از آنچه از قشر مبلغ دینی سراغ داریم با مردم میآمیزد و بیشتر با همان نگاه هنری خودش (که از تحصیل عکاسی در دانشگاه تهران نشأت گرفته) مشغول نظاره و توصیف اوضاع و احوال مردم است.
او در برابر اشتباهات مردم با نرمی بسیاری برخورد میکند و گاه حتی بر خلاف انتظار ما از یک مبلغ دینی، موارد قابل تذکر را نادیده میگیرد. از کنار جهل عوامانۀ مردم با تسخری از سر بیحوصلگی میگذرد و در یادداشتهای روزانهاش (که قالب روایت رمان را شکل داده) گاه دق دلاش را بر سر مردم خالی میکند.
این خلاصهای از وضعیت نخستین شیخ یونس است که با تصویر شناخته شدۀ مبلغ، فاصله دارد و به نوعی از این تصویر آشناییزدایی یا تقدسزدایی میکند. اما آنچه در ادامه رخ میدهد به صورتی بسیار نامحسوس و خیلی طبیعی، شروع سیر و سلوکی اخلاقی در اوست که به تعبیر سینمایی باید گفت بسیار زیرپوستی اتفاق میافتد. این سیر و سلوک دارای مراتب و درجات پیچیده و رفیع نیست و شاید بشود گفت جنسش از جنس همان پاسخی است که شیخ یونس برای سؤال یک دختر نوجوان پیدا میکند. دختر نوجوانی در جلسات قرآن شیخ یونس شرکت میکند که با سؤالی ساده اما عمیق او را به درنگ وا میدارد. او میخواهد بداند ایمان چیست و چگونه است و چگونه به وجود میآید. شیخ یونس بر سبیل عادت حسنهای که دارد در جواب دادن به دختر عجله نمیکند و مدتی در این سؤال تأمل میکند تا بالاخره در مییابد آنچه ایمان را شکل میدهد درک لحظات معنوی کوچکی است که در زندگی همۀ ما اتفاق میافتد.
یکی از ویژگیهای او در ابتدای رمان که نشان میدهد زمینه برای آغاز این سلوک در او هست نرمی و مهربانی در برخورد با حیوانات است. اگر چه تقریباً همۀ مردم میانرودان با حیوانات بدترین نوع برخورد را دارند اما شیخ یونس با آنها به ملاطفت برخورد میکند و حتی گاه با آنها درددل میکند. وجه ضمنی وجود حیوان در رمان طبیعت و خلقت است پس میتوان گفت یونس به درک راز هستی نزدیک است. در جایی هم میگوید که معتقد است اگر کسی یک درخت را بفهمد تمام اصول کتب دینی را فهمیده.
جنبۀ دیگری از سیر درونی او دور شدن از مشکلات شخصی و درآمیختن با مشکلات مردم است. در ابتدا او را میبینیم که مشکلات شدیدی با همسرش دارد، درگیر مشکلات شغلی و یک چک پاس نشده است و به یاد آوردن اینها برایش آزاردهنده است اما هر چه به پایان اثر نزدیک میشویم، او کمتر به یاد این مشکلات میاقتد و مدام بیشتر با مسائل مردم روستا درگیر میشود. در انتها او را میبینیم که کاملاً با زندگی مردم روستا آمیخته در حالی که در ابتدای اثر دو بار تلاش کرده بود روستا را ترک کند و مردم را به خودشان وانهد. این جنبه را با نگاهی اسطورهای– اسوهای، میتوان بازنمایی وضعیت یونس پیامبر در میان قوم خود دانست. ولی نویسنده در این بازنمایی قدری فراتر میرود و یونسی میآفریند که قوم خود را ترک نمیکند و سرانجام موفق به هدایت آنها میشود. وجه نمادین این توفیق در هدایت در صحنههای آخر اثر که از بلندگوی مسجد، نام یونس برکت را میخوانند و مردم را دعوت به حضور در نماز عید فطر میکنند، بروز مییابد.
یکی دیگر از وجوه اخلاقی این سیر و سلوک این است که یونس متوجه غفلتی که در حق پدر و مادرش کرده، میشود. او که زیاد خواب نمیبیند در آخرین فصل رمان بالاخره موفق میشود خواب مادر مرحومش را ببیند و تماسی با پدرش که میانهاش با او شکرآب است، برقرار کند.
«رمان برکت» تلاش موفقی در خلق رمان دینی بر پایۀ نگاه اسطورهای_اسوهای است.
2 سال پیش
3بهخوان
بهشکل اصولی که نگاه کنم، من نباید از این کتاب خوشم بیاد؛ اما خوشم اومد! حرفا و خاطراتی که همهش شکوه و گلایه و نالهست و پریشاناحوالیِ نویسنده رو تو صورتِ مخاطب میزنه، اما یهجورایی بانمک و بامزه بود برام. از اولشم میدونستم نویسنده باید رِند باشه تا بتونه چوناین مطلبی رو داستانگونه مطرح کنه و ازش چیزِ شستهرفتهای بیرون بیاره. و باید بگم نویسنده مقداری از این رندی رو برخوردار بوده.
خوشم اومد که خیلی از خردهداستانهاش بیپایانبندی مطرح شده. نخواسته نتیجهٔ خردهداستانهاشو کلیشهای زورچپون کنه تو مغزِ مخاطب.
شخصیتِ اولِ داستان، روحانیِ جوانییه که تو دانشگاه تهران عکاسی خونده، عاشق شده، تو زندگیش به مشکل برخورده، تو زندگی با همسرش به بنبست رسیده، مشکلاتِ مالی هم مزید بر علت. برای تبلیغ تو ایامِ رمضان به روستایی رفته که آخوندهای قبلی رو با سنگ و مهر زدن، و حالا او رو با سیب گندیده. مسخره میشه... مورد اهانت قرار میگیره... بدرفتاری میبینه... هر روز عهد میکنه که فردا روستا رو رها کنه و برگرده اما...
برام بامزه بود خوندنش.