کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب سوره آفلینانتشارات شهرستان ادب منتشر کرد:افسر گاردی که مردی پنجاه ساله بود، به خودش تکانی داد. به سختی بلند شد اما از سرما و ترس به شدت دندان هایش به هم می خوردند. بریده بریده گفت: «بگذار... من را بکشند.... ولی آن بره را نکشید.. با آن بره کاری نداشته باشید.» خلیل با ناراحتی گفت: «چیه آن بره مگر؟ همه تون افتادید دنبالش...» افسر با ترس و لرز گفت: «ایران نابود می شود کشور از بین می رود. شما نمی دانید!..... دیگر نامی از ایران نمی ماند!» راننده که سر و صورتش کاملا خونی بود یكدفعه بلند شد و گفت: «مردم، ما از شما هستیم، ما دشمن شما نیستیم، ما نگران کشور هستیم. بره را نکشید...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر ابراهیم اکبری دیزگاهمشاهده همه