کتاب|

عمومی|

داستان|

لاتین

درباره‌ی کتاب قهرمانان و گورهاباز هم قصه انسان است، كه تضادهایش از هم دریده‌اند. قصه انسان است، قصه مهربانی و پاكدلی است كه بی‌رحمی‌ها و ترفندهایش مسخ می‌كنند. باز هم قصه انسان است: اسیر سرنوشت، محكوم جبر واقعیت‌های سرسخت گریزناپذیر، كه از خود اختیاری ندارد، نمی‌توان او را محكوم كرد، نمی‌توان بر او حكم كرد. نمی‌توان در او داوری كرد، بل باید بر او رحمت آورد و گریست. درباره قهرمانان و گورها شرح احوال آله خاندرا، دختر زیبایی از یك خاندان ممتاز آرژانیتی و سه مردی است كه زندگی‌شان به نحو غمباری با زندگی او گره خورده است: پدرش، فرناندو بیدال كه مشغله ذهنی غریبی نسبت به كوران، شرارت و تبهكاری، و بیش از همه نسبت به آله خاندرا دارد، پس از او مارتین، عاشق جوان‌تر اوست كه رستگاری خویش را به قیمت دست شستن از عشق خود به دست می‌آورد. سپس برونو است، یك فیلسوف و نویسنده، و دوست خانوادگی آله خاندرا كه عشق به مادر را در رابطه‌اش با دختر او، یعنی آله خاندرا، می‌جوید. داستان در متن خیزش پرتلاطم اجتماعی و سیاسی سال‌های 1950 آرژانتین رخ می‌دهد. شاهكاری است آفریده ذهن خلاق یكی از اصیل‌ترین نویسندگان خوش ذوق و قریحه قرن بیستم، یعنی ارنستو ساباتو.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
2بهخوان
من ارنستو ساباتو را با تونل شناختم. هجده ساله بودم و درگیر یکی از همان عشق‌های کلاسیک اوایل جوانی. دختری کشف‌ناشدنی، مرموز و با رنجی پنهان از من، درگیرم کرده بود. آن دختر و رنج‌هایش برای من جهانی ناشناخته بود که هر شب تلاش برای کشف آن لذت و رنجی توامان داشت. در آن روزها خیلی اتفاقی کتاب تونل را از ارنستو ساباتو خواندم. آن موقع با تونل که شرح یکی از همان ماجراهای عشقی با دختری مرموز و ناراحت و غمگین و عجیب بود بسیار ارتباط برقرار کردم و برای همیشه از آن کتاب و ساباتو در ذهنم تصویری خوشایند ساخته شد. و به همین ترتیب تونل شد بخشی از خاطرات جوانی‌ام. خب از آن موقع، خیلی سال گذشته است و چند وقت پیش تصمیم گرفتم که کتاب قهرمانان و گورهای ساباتو را بخوانم. با ذهنیتی مثبت ناشی از آن خاطره خوب. اما، اما کتاب ناامیدم کرد و بعد از مدت‌ها من یک رمان را نصفه نیمه رها کردم. ماجرای کتاب تکراری بود و راستش دیگر در این سن، حوصله کتاب‌هایی که مرکزیتش یک دختر مرموز و غمگین و با رنج‌های فراوان و فلان و بهمان است را ندارم. شاید پیر شده‌ام و کم حوصله، دلم قصه می‌خواهد نه بالای منبر رفتن و لفاظی و مثلا تلاش برای کشف جهان‌های ناشناخته و بعضا خالی و رمانتیک.