کتاب|

عمومی|

داستان|

اروپای شرقی

درباره‌ی کتاب لانه ی گریورها وقتی در بالابر باز می شود، تنها چیزی که توماس به یاد می آورد اسم کوچکش است. ولی او تنها نیست. گروهی از پسرهای هم سن وسالش ورود او را به هزارتو خوشامد می گویند. هیچ کس نمی داند چرا به هزارتو آمده یا چه اتفاقی برای جهان بیرون افتاده است. اما ناگهان دختری وارد هزارتو می شود که پیامی به همراه دارد: یا راهی به بیرون پیدا کنید یا همگی هلاک خواهید شد. مجموعه ی دونده ی هزارتو داستانی نفس گیر و هوشمندانه است که طرفداران بسیاری در سراسر جهان دارد وبیش از 3 میلیون نسخه از آن تنها در آمریکا به فروش رفته است. دونده ی هزارتو از سوی مجله ی کرکس ریویو به عنوان بهترین رمان نوجوان سال انتخاب شده و براساس آن سریال داستانی به همین نام به نمایش درآمده است.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان

با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش می‌شود.

دونده ی هزار تو ، فقط دونده ای نبود که بخواهد از هزارتویی که برای ان درست کردنند فرارا کند او باید از هزارتوی ذهن خود هم فرارا می کرد تا بتواند پاسخ تمام سوالاتی که نمی دانست را پیدا کند ... توماس و چندین نفر در هزارتویی گیر افتادند که سال ها ست کسی راهی برای فرار از انجا پیدا نکرده است . بیرون از بیشه چیز هایی وجود دارد که ان ها نمی دانند چیست فقط می دانند ان طرف دیوار ها اغاز زندگی جدید در ان دنیا است یعنی مرگ . قوانینی برای خود گذاشتند و ان ها ایمان داشتند همین قوانین ان ها را تا الان زنده نگه داشته است ! ولی با امدن توماس تمام قوانین نقض شد . انها بزرگ ترین قانون را شکستند رفتن به ان طرف دیوار ها و همین کار در اخر ان ها را کتاب دونده ی هزار تو کتابی بسیار هیجان انگیز بود . تصور ان اتفاقات برایم خیلی ترسناک و غیر قابل تصور بود. ولی قلم نویسنده انقدر خوب بود که خیلی راحت می توانستی با ان شرایط کنار بیای و ان ها را درک کنی . برای مثال ساده ترین چیز به یاد نداشتن زندگی قبلی خودشان بود . که این موضوع خیلی در اوایل کتاب من را اذییت می کرد . زمانی که خودم را به جای شخصیت ها قرار میدادم و تصور اینکه حافظه ام را از دست بدهم چه حسی دارد خیلی ترسناک بود. شخصیت پردازی بسیار خوبی داشت و خواننده خیلی راحت می توانست با شخصیت ها ارتباط بگیرد ، مثلا وقتی توماس فهمید که همه ی اینها فقط یک ازمایش بود من هم به اندازه ی توماس توی شوک بودم و باورش برایم سخت بود که چندین نفر فقط برای یک ازمایش جان خود را از دست دادند. کتاب دوندهی هزار تو روند جالبی داشت زیرا ما با اغاز داستان با انبوهی از مشکلات مواجه شدیم ، نویسنده تمام گره های داستان را در اول کتاب قرار داده بود واین باعث می شد روند داستان با کتاب های دیگر فرق کند و این بسیار جالب بود . در ادامه شخصیت اصلی یعنی توماس گره ها را با کمک دوستانش حل کرد ، ولی در کتاب های دیگه نویسنده ارام ارام گره ها را وارد داستان می کند و شخصیت در طی داستان تلاش می کند ان گره ها را ارام باز کند . و پایان داستان که خیلی جذاب بود نویسنده پایان داستان را برای خواننده گنگ گذاشته بود تا خواننده برای خواندن جلد دوم کتاب ترغیب شود .. ! . من به همه پیشنهاد می کنم حتما جلد دوم را هم بخوانند زیرا با نخواندن ان در هزار توی ذهنتان دنبال جواب برای گره های حل نشده هستید
2 سال پیش
5بهخوان
از جهانی ناشناس و فراموش شده ، پا به زندگی تاریک و سردی گذاشت . جز نام کوچکش هیچ چیز به خاطر نمی آورد . در گیجی عجیبی غرق شده بود . احساس می کرد همه چیز را می دانسته ، ولی چیزی یادش نمی آید . نگاهی به اطراف خود انداخت . در چاهی تاریک و خنک گیر افتاده بود . بالابری که حامل او بود و صدای جیر جیرش توماس را آزار می داد ، به سمت بالای چاه در حال حرکت بود . سایه های تاریکی از این فاصله دیده می شدند . کم کم سایه ها شکل انسانی گرفتند و توماس در حالی که از ترس می لرزید ، با چهره های پسرانی مواجه شد که به او می خندیدند . این تازه آغاز زندگی جدید توماس بود .... کتاب موضوعی بسیار جذاب و هیجان داشت . اتفاقات طوری کنار هم قرار گرفته بودند که لحظه ای نمی توانستم کتاب را کنار بگذارم . با نیت خواندن 20 صفحه شروع می کردم ؛ اما بدون آنکه بفهمم ، 80 صفحه می خواندم . یکی از دلایل جذابیت ، می تواند شروع هیجان انگیز آن باشد . آغازی که خواننده را گیج و مبهوت می کند و باعث می شود برای کشف راز ها و معماهای داستان ، مجبور به خواندن ادامه ی آن باشد . مثلا فراموشی توماس . اینکه چرا توماس در آن چاه افتاده و چرا تمام زندگی اش را به جز نامش فراموش کرده ، معمای بزرگ و انتخابی هوشمندانه از طرف نویسنده است . در این قسمت احساسات توماس به خوبی منتقل و فضا و مکان برای خواننده به راحتی قابل تصور بود . ترس و گیجی که بابت ورودش به بیشه داشت ، به خوبی به خواننده منتقل می شود و درک حس او را امکان پذیر می کند . علاوه بر این راوی از همان ابتدای داستان به خوبی اماکن را توصیف کرده است چون خواننده درکی از هزارتو و بیشه ندارد ، توصیف جزئی و دقیق فضا و مکان ، می تواند کمک کند که او بتواند محل های درون داستان را ، به خوبی در ذهنش مجسم کند . به عنوان مثال توضیحی که درباره ی ساختمان چوبی و خراب درون بیشه ، بلوک های سنگینی که لای آن علف هرز درآمده و .... داده شده بود . تمام این ها با این وجود است که راوی سوم شخص می باشد . با وجود اینکه روایت از زبان سوم شخص بیان می شود ، به خوبی از پس شرح دادن ماجرا بر آمده و خواننده احساس نمی کند این نوع بیان در وصف قصه ، ضعفی به وجود آورده است . با این وجود به نظر من بهتر بود خود توماس یعنی اول شخص ، داستان را روایتگری می کرد زیرا احساساتش قوی تر منتقل می شد . البته که در همین حالت هم مشکلی وجود ندارد ولی بین خوب و خوب تر ، قطعا انتخاب خوب تر بهتر است . علاوه بر این پرداخت به جزئیات هم یکی از نکات کمک کننده به این موضوع است . از این جهت که در اکثر قسمت ها با بهره گیری از جزئیات ، توضیح دادن و شرح محیط آسان تر شده است . مثلا در قسمتی که توماس کارآموزی می کرد ، توضیحاتی درباره ی گیاهانی که لا به لای ریشه هایشان گل و لای است ، ذرت های تازه رسیده ، درختان آلو .... می داد می توان این موضوع را مشاهده کرد . شخصیت پردازی های کتاب هم فوق العاده بود . از همان ابتدا به خوبی چهره و خلق و خوی افراد شرح داده شده بود . به محض اینکه توماس چهره ای را می دید ، تمام نکات در مورد ظاهر آن فرد گفته می شد . با اخلاقیات هم به مرور و در طول قصه ، آشنا می شویم . مثلا کینه و عصبانیت گالی ، پرحرفی ، قد کوتاه ، چاقی و چشم های آبی و لپ های قرمز چاک ، صورت سفید ، موهایی به سیاهی قیر و چشمان آبی ترزا و.... . نکته ی جالب و البته مثبت این بخش این است که ، توماس چون خودش راوی نبود نمی توانست در مورد خصوصیت خودش زیاد بگوید ، اما با همین نوع روایت هم ، در بخشی از کتاب که در گفتگوی چاک و توماس سپری می شد ، چاک چهره و قد او را برایش توصیف کرد . از محتوا و ساختار که بگذریم ، به ظاهر کتاب می رسیم . درباره ی طراحی جلد هم باید بگویم خیلی زیبا بود . استفاده از تصاویر شخصیت های اصلی و بخشی از محیط بیشه در جلد ، جذابیت آن را بالا برده بود . همچنین در تصویر سازی ذهنی برای خواننده هم تاثیر گذار بود . در نهایت دونده ی هزارتو یکی از زیباترین و بهترین کتاب هایی بود که در این ژانر خواندم . ماجرای پسری که سر از جهانی عجیب در می آورد که بعضی او را می شناسند و هنگام تغییر با او مواجه می شوند ولی او هیچ چیز و کسی را جز نامش به یاد ندارد ، آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که هر نوع خواننده ای را به سمت خواندن جلد های بعدی ترغیب می کند تا بیشتر در مورد آینده و گذشته ی توماس بداند .
2 سال پیش
5بهخوان
کتاب بسیار جذاب و هیجان انگیز بود🤩😍 کتاب به حدی جالب بود که نمیخواستم کتاب رو ببندم کاملا با داستان پیش میرفتم و ناگهان اتفاق هایی می افتاد که اصلا باورم نمیشد و ادامه داستان گاهی اوقات غیر قابل پیش بینی بود👌🏻👍🏻❤ من چاپ افقش رو خوندم
4 ماه پیش
5بهخوان
بهترین جلد این مجموعه زیبا🥺🫀
کتاب های دیگر جیمز دشنرمشاهده همه