کتاب|

عمومی|

داستان|

اروپای شرقی

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
8 ماه پیش
5بهخوان
اجاق سرد آنجلا یک آتوبیوگرافی زیبا بود. زیباترین و غم انگیزترین بیوگرافی که تاحالا میتونستم خونده باشم ابتدای کتاب از زبان یه پسر خردسال شروع میشه و همینطور که کتاب جلوتر میشه این پسر بچه ی توی کتاب هم بزرگ تر و پخته تر میشه واین پختگی توی متن کتاب و طریقه ی صحبت این پسر حس میشه. فرانک مک‌کورت توی این کتاب درباره ی همه چیز صحبت میکنه. از قبل از اینکه به دنیا بیاد شروع میکنه به توضیح دادن که چجوری پدر و مادرش باهم اشنا شدن و چه کسایی باعث شدن که مادرش و پدرش باهم ازدواج کنند. فرانک درباره ی پدرش میگه که چطور تمام چند دلار پولی که درمیاورد رو خرج الکل میکنه و اون و مادرش و برادراش همیشه گشنه‌ن. فرانک درباره ی برگشتنشون از امریکا به ایرلند توضیح میده درحالی که وقتی خودش بزرگ میشه آرزوش بازگشت دوباره به امریکاست. فرانک و مادرش و برادرهاش زندگی سختی رو داشتند. هم توی امریکا و هم توی ایرلند. فرانک توی ایرلندی زندگی میکنه که از دست انگلستان آزاد شده ولی وقتی جنگ میشه بخاطره چندقرون پول همه ی ایرلندی ها به انگلیس میرند. چون توی ایرلند چیزی نیست که بخواد این مردم رو نجات بده. تنها چیزی که توی ایرلند موج میزد مذهب بود، اینکه تو باید حواست باشه که توی مراشم عشاء ربانی تمیز باشی و لباس های تمیز بپوشی (درحالی که چندین ماه هست جز لباس هایی که تنت بوده لباس دیگه ای نداشتی)، حواست باشه جسم خدا به دندونت گرفته نشه مگرنه گناه کردی، و هیچوقت یادت نره که باید جانت رو برای ایمانت فدا کنی. در یک قسمتی از کتاب فرانک میگه: "معلم می‌گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می‌گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولا کسی می‌خواهد ما زنده بمانیم؟ " توی این کتاب همه نقش دارن و زندگی همه تعریف میشه از پدر و مادر فرانک و خاطراتشون تا پیرمرد پولداری که به فرانک پول میداد تا براش قصه بخونه، حتی شیموس که توی بیمارستان کار می‌کرد.
3 ماه پیش
5بهخوان
من الان فهمیدم که این سرگذشت واقعی بوده