دربارهی کتاب باغ مارشال (جلد3)انتشارات اوحدی منتشر کرد:
... سی و چهار سال پیش، صبح یكی از روزهای گرم اواخر خرداد سال 1342 كه هوا هنوز تاریك بود به اتفاق پدرم و بهرام به شكار رفتیم، هنگام برگشتن، بوق نابهنگام اتومبیل سرهنگ افشار، رم كردن اسب من! باغ قوام، سیما و اولین برخوردش با من نگاه های پرمعنی او نخستین جمله اش كه با دلرابائی هرچه تمام تر بر زبان آورد:
« از كجا معلوم كه با این همه پذیرایی خوب و مهمان نوازی و این باغ باصفا و وجود آقایی مثل شما به این زودی به تهران برگردیم!!»
و رقم خوردن سرنوشتم!...
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
در سفری که به شیراز داشتم هنگام عبور از سعادت آباد ،یکی از همراهانم این کتاب را معرفی کرد و بسیار جذاب خواند .... پس از بازگشت از سفر ، سراغ کتاب رفتم برخلاف انتظارم با داستانی بسیار ضعیف و قلمی به مراتب ضعیفتر روبه رو شدم اما چون عادت به رها کردن هیچ داستانی در نیمه ندارم تا آخر جلد دوم همراه خسرو اسفندیاری ، نگاه و دیدش به زندگی و افکارش رفتم و واقعا متاسف و متاثر شدم که به طور بسیار محسوسی سعی بر درست انگاشتن تمامی افکار خسرو و به طور کل باطل و اشتباه نشون دادن سیما و خانواده اش و افرادی که در خارج از ایران زندگی می کنند داشت. نمیدانم نویسنده این کتاب رو برای کی نوشته بود ؟!
مردم ؟!
حکومت ؟!
یا صرفا برای گرفتن مجوز چاپ ؟!
چقدر خوب بود اگر به شعور خوانندگان احترام بیشتری گذاشته میشد !
به نظر من كتابي هست كه تاريخ انقضایش خيلي وقته تمام شده
مخصوصا جلد دوم ( سوم و چهارم را نخواندم ) که به شدت وارد جزييات پوچ مي شود جلد اول قابل تحمل تر است ، تمام این دو جلدی که من خواندم مثل گزارشی است که گزارشگر وقایع را مو به مو گزارش میکند و این از حوصله خواننده خارج است.
خوانش این کتاب رو حتی برای اتلاف! وقت هم به کسی پیشنهاد نمی کنم.😔