دربارهی کتاب چند نهنگ دریازده در حمام آفتابانتشارات داستان منتشرکرد:
گروتسکی: گفتم بس کن. با چی زدی تو سرم؟
کاترینا: با ساعت. همین ساعت گنده بدقواره که خالیش کردی و توش میشاشی... وقتی اومدم از کنج دیوار بردارمش توش پر از شاش بود. خیلی هول شده بودم...وقتی خواستم ساعت رو بلند کنم چشماتو باز کردی...اما تکون نخوردی. انگار منتظر بودی بکوبم توی سرت...کوبیدم. سرت شکست. شاش و خون زد بیرون. هنوز چشات باز بود. چند بار دیگه زدم که مطمئن باشم مردی. (غمگین) : گروتسکی! باور کن وقتی من میکوبیدم توی سرت خیلی دوستت داشتم. یعنی فکر میکنم که خیلی دوستت داشتم. از خونه زدم بیرون. رفتم سراغ دوستم.
گروتسکی: دوستت؟
کاترینا (دستپاچه و ترسخورده) : یه پسر جوونه که وقتی چشمامو میبندم میبینمش. چون...چون فکر میکردم ناراحتت نمیکنه گفتم. (پوزخند میزند) : یه پسر لاغر مردنی که حتی بلد نیست یه کشیده توی صورتم بزنه. چه برسه به اینکه کبودم کنه. گروتسکی! تو بهترین کبود کن دنیایی! بینظیری! من بهت افتخار میکنم.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه