کتاب|

عمومی|

داستان|

فرانسه

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
بعد خوندنش این مصرع بیادم اومد: چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم!
0 سال پیش
4.5بهخوان
پر بود از سانسور، اما واقعا قلم گیرایی داشت. شاید بقیه بگند داستان کلیشه ای و تکراری بود اما باید در نظر داشت که این داستان 105 سال قبل نوشته شده. عميقا سر شخصیت خودخواه و کنترلگر کشیش حرص خوردم و خوشحالم در نهایت به چیزی که می‌خواست نرسید!
1 سال پیش
4بهخوان
داستان آموزنده‌ و غم‌انگیزی بود.
1 سال پیش
4بهخوان
کشیش وارد دهکده ای می شود تا مراسم دفن و خاکسپاری پیرزنی را انجام دهد. زن همسایه او را خبر کرده است. پیرزن جز دخترک نابینا و ضعیفی که خواهرزاده ی اوست کسی را ندارد. دخترک هیچ کس را ندارد تا از او محافظت کند، پس کشیش دختر را به خانه اش می برد و نهال وجودش را پرثمر می کند‌. تفکر و تکلم به او می آموزد. دختر که بزرگ و زیبا می شود، کشیش به او دل می بندد و زندگی خودش ، پسر و همسرش آبستن اتفاقات تازه ای می شود ... نثر شاعرانه ی آندره ژید در این داستان، لطافت و نسیمی در روح و قلب شما ایجاد خواهد کرد. یک عاشقانه ی آرام ، کوتاه و دل انگیز... پاورقی: پاستورال، سمفونی شماره ی ۶ بتهوون است که ارتباطی است میان انسان و طبیعت.
کتاب های دیگر آندره ژيدمشاهده همه