دربارهی کتاب سهم من از زندگیانتشارات در دانش بهمن منتشر کرد:سینی خالیرو روی اُپن گذاشتم و لحظهای نگام روی سبد گل پدرام نشست. چقدر زیبا بود، دسته گلی از گلهای مورد علاقة من. ناگهان متوجة جعبة کوچکی لابهلای گلها شدم که به شکل زیبایی جاسازی شده بود. آهسته دست بردم و برداشتمش. جعبة جواهر بود و داخلش، خدای من، یه حلقة زیبا برای من، حلقة وصل من و...از پلهها بالا دویدم. نه اون عاقلتر از این حرفا بود، اون این کارو نمیکرد! سریع خودمو رسوندم به پشت بوم، درش باز بود، دلم بیاختیار فرو ریخت. بالا دویدم و پا روی پشت بوم گذاشتم و با دیدن...اشکام جاری شد، تو اون لحظه احساس میکردم که اونو برای همیشه توی مشت خودم اسیر کردم و برای همیشه به من تعلق داره.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه