دربارهی کتاب مارگاکانتشارات افراز منتشر کرد:
اولین دیدارمان را یادت میآید؟ تو یک دختر بچهی دوستداشتنی بودی. به یک تخته سیاه شبیه بودی که نوشتههای بدخط پدر، مادر و معلمات روی تو حک شده بود. چنان که مجبور بودم همهی آنها را پاک کنم و یک متن نو بر رویش بنویسم. متنی متعلق به من که قرار بود روی تمام تخته نوشته شود. خوشحالم که جای شوهر تو نیستم! اما از طرف دیگر، از دیدنت خیلی خوشحالم؛ چون من و تو یکجور فکر میکنیم. نشستن اینجا و حرف زدن با تو، برای من شبیه خالی کردن شرابی است که خودم درست کردهام. من به شراب خودم خواهم رسید، البته اینبار شرابی جا افتادهتر از قبل، حالا که تصمیم گرفتهام دوباره ازدواج کنم، از قصد دختر جوانی را انتخاب کردهام تا بتوانم طبق سلیقهی خودم بزرگش کنم. میدانستی زن بچهی مرد است، و اگر این معادله بر هم بخورد، مرد بچهی زن میشود. آنوقت است که کار دنیا برعکس میشود و همهچیز از دست میرود!
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه