کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب داستان جاویدانتشارات البرز منتشر کرد :...روزی داغ و خشک،آخرهای تابستان سال 1301 هجری شمسی بود.راه خاکی،زیرآفتاب سوزان،مرده و تفته می نمود.کوره راه،از میان بیابان کویری و غبارآلود،اینجا و آنجا گم و گور می شد.از افق آخرین پیچ راه دراز،که به آبادی شورآب نزدیک قم می رسید، دو مسافر با یک قاطر پیش می آمدند.یکی از دو مسافر،آن که دنبال قاطر می آمد،پسرک لاغر و گیوه پوشیده ای بود با پیراهن گشاد و سفید و بلندی که روی سدره سفید،چسب تنش پوشیده بود.روی پیراهن،بند کشتی سفیدش را سفت دور کمرش بسته و چندین گره زده بود.مسافر د وم پیرمرد ریش سفیدی بود،که او هم جبه بسیار بلندی روی سدره اش پوشیده بود و کلاه کتانی کوچک و گردی به سر داشت..-از متن کتاب
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
نوجوان بودم که لابه‌لای کتاب‌های کتابخانه‌ی خاله‌ی پیر پدرم این کتاب را پیدا کردم. خواندن این کتاب مقدمه‌ای شد برای مطالعه‌ی کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران». جاوید پسرکی زرتشتی است که از یزد به تهران می‌آید و ماجراهای زیادی را از سر می‌گذراند. این کتاب را چندین بار خواندم و با جاوید زندگی کردم...
1 سال پیش
کتاب عجیب و روان. داستان سختی های تهران برای یک غیر تهرانی داستان دین زورکی و دین داری با دل
1 سال پیش
4بهخوان
داستان جاوید نخستین کتابی بود که از این نویسنده خواندم اما قطعا آخرین نخواهد بود. نثر نویسنده ساده و روانه. پیشبرد داستان هم بسیار خوبه. بزنگاه ها، نقاط اوج و فرود و گره ها هم به خوبی در داستان جای گرفتن و خواننده رو تا پایان با خودشون همراه می کنند. من، جاوید رو از سال بلوای عباس معروفی می شناختم و این باعث شد روند داستان و پایانش برام جذاب و پرکشش باشه اما مطمئنم که اگر نمی شناختمش هم، این کتاب جذابیت های خودش رو داشت. داستان جاوید، روایت هشت سال از زندگی پسر زرتشتی پانزده ساله ایه که همراه عموی پیرش برای پیدا کردن پدر و مادر تاجرش که از آخرین سفر تجاریشون برنگشتند به تهران میاد و با چیزهایی رو به رو میشه که برای یک پسر نوجوان رشد کرده در جامعه ی کوچک و احتمالا روستایی بسیار باور نکردنی و شگفت انگیزه. ماجرا در واپسین سال های حکومت قاجار و اوایل پهلوی رخ میده و با این که محیطش چندان فراتر از یک خانه نمیره و به رخدادهای اجتماعی نمی پردازه اما روند رخدادها به شکلیه که این تغییر حکومت کشور و دگرگونی ها به وضوح دیده میشه. اسماعیل فصیح میگه این داستان، واقعیه. از ستمی که ارباب ها و شاهزادگان قاجار به رعایا و به ویژه ناهمکیشانشون روا می داشتند و کارهایی که می کردند و به خاطرش مجازات نمی شدند تعجب نمی کنم. من ارتباط تنگاتنگی با زرتشتیان دارم و میدونم که هنوز هم خیلی از مسلمانان متعصب، تفکری بهتر از مسلمان این کتاب درباره ی زرتشتی ها ندارند و اگر قانون و هنجارهای اجتماعی قرن بیست و یکم جلوی اون ها رو نمی گرفت شاید رفتارهای مشابهی هم داشتند. هر چند که حس می کنم نویسنده گاهی، به ویژه در اوایل کتاب، درباره ی سادگی و خوبی های جاوید اغراق کرده و باعث شده خوبی ها شکل حماقت به خودشون بگیرند اما این بزرگنمایی چندان آزاردهنده نبود چون هرچه سن جاوید بالاتر می رفت سادگیش هم کمتر میشد و کارهایی می کرد که امکان نداشت پسر پانزده ساله ی صفحات اول از پس اون ها بربیاد. در پایان؛ تنها دلیلی که باعث شد یک ستاره کم کنم این بود که نویسنده بعضی جاها داستان رو اسپویل می کرد. :/ به نظرم اگر رخ دادن بعضی چیزها رو از پیش به خواننده نمی گفت و اجازه میداد خودش بهشون برسه خیلی بهتر و جذاب تر بود. مثلا من واقعا دوست داشتم احتمال های گوناگونی رو برای رها شدن یا نشدن جاوید از خانه ی ملک آرا در نظر بگیرم ولی نویسنده در همون فصل های ابتدایی میگه که مقدر بود جاوید هشت از عمرش رو در این خانه بمونه. :/
1 سال پیش
3بهخوان
از معدود رمان های ایرانی بود که ارزش خواندن داشت. این دومین کتابی بود که از اسماعیل فصیح می خواندم و از آن راضی بودم
کتاب های دیگر اسماعیل فصیحمشاهده همه