کتاب|

عمومی|

داستان|

فرانسه

درباره‌ی کتاب دورگردیانتشارات افراز منتشر کرد: صدای آن ها را بالای سرش میشنود. از طریق جاده اصلی به قلمرو ارلموند وارد میشوند، از باغ ها با ایوان هایی که در آنجا تمشک های جنگلی و گربه های سرگردان زندگی میکنند، رد میشوند. آنان صدای جکمه هایشان را که روی بام های سیمانی و در راهروهای تئاتر متروک طنین انداز است، میشنود. به گربه هایی که فرار میکنند و به مارمولک هایی که در کنار شکاف ها بی حرکت اند و حلقشان تاپ تاپ میکند، فکر میکند قلبش تندتر و شدیدتر میتپد و همین طور به این فکر میکند که قرار بود فرار کند و در پایین صخره در خرابه ها مخفی شود. اما از ترس این که کارگرها او را ببینند، جرات تکان خوردن ندارد. بعد در حالی که پاهایش را زیرش جمع کرده و دست هایش را در جیب های بادگیرش پنهان کرده است، خودش را تا آنجا که میتواند به انتهای شاه نشین میکشاند... .
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر ژان ماری گوستا لوکلزیومشاهده همه