دربارهی کتاب زمین سوختهانتشارات معین منتشر کرد:
جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است.
آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
احمد محمود در زمین سوخته، آشفتگی وضعیت کشور را حین شروع جنگ به تصویر می کشد. زندگی های آرام و در جریانی که ناگاه ویران می شوند و امنیتی که به شکل باورنکردنی از بین می رود. در حالیکه مردم خوش خیالانه فکر می کنند چند روز بعد قرار است دوباره همه چیز به روال سابق برگردد... اما کم کم در این شرایط سخت، اتفاقاتی می افتد که نشان می دهد جنگ، چقدر آدم ها را تغییر می دهد.
زمین سوخته یکی از اولین رمان های جنگ است که از جنگ ایران و عراق نوشته شده است. زمانی که هنوز جنگ در جریان است. آدم های مختلف با نگاه های مختلف در این رمان به تصویر کشیده می شوند و احمد محمود تلاش می کند بدون قضاوت به آنها نگاه کند.
2 سال پیش
4بهخوان
با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش میشود.
زمین سوخته تا پنجاه صفحه مانده به آخر شبیه مستند نگاری است از شهر اهواز و محله کوچکی به اسم محله ننهباران و حال و احوال مردم آنجا در سه ماه اول آغاز جنگ ایران و عراق. از اواخر تابستان سال ۵۹ تا اواخر پاییز همان سال. رمان بسیار کند پیش میرود و به دلیل زبان روان و گویای محمود و بیان جزئیات و ریزهکاریهای زندگی در آن شرایط بحرانی مخاطب خودش را درون آن زندگی احساس میکند و به شدت با شخصیتهای رمان مثل مهدی پاپتی، رستم افندی، یوسف بیعار، احمد فری، امیرسلیمان، ناپلئون، میرزاعلی، ممد میکانیک، فاضل، ام مصدق، نرگس، گلابتون، خواهر و بچه و شور و پدر و مادرش و ننهباران و عادل احساس همدلی و نزدیکی میکند. پنجاه صفحه آخر رمان اما آن را از نوشتهای مستندنگارانه تبدیل میکند به رمانی درخشان وقتی راوی بهخاطر تماس تلفنی از محله میرود و دقیقا همان شب که او نیست موشکی خانههای محله را روی هم میآورد و او همراه مخاطب شاهد بیرون کشیده شدن جنازه آدمهایی است که انقدر خوب در صفحات پیشین رمان پرداخته و معرفی شدهاند که با دیدن جنازه هر کدام خواننده دلش داغ میشود و چشمهایش میجوشد. صحنه به زمین کوبین طفل خردسال توسط گلابتون دل مخاطب را میدرد و جمله آخر رمان آه از نهاد مخاطب بیرون میکشد. باید دست مریزاد گفت به احمد محمود که حقیقتا آبروی رماننویسی کشورمان است. یادش گرامی و روحش شاد.
1 سال پیش
5بهخوان
کتاب خوب، همینجوری تو را میشِکند.
2 سال پیش
4بهخوان
توصیف های ناب احمد محمود برای علاقممدان به نویسندگی خیلی میتونه مفید باشه