دربارهی کتاب حدیث شطرنج و آخرین روزهای سیسروبا اشغال اتریش به دست هیتلر در پیش درآمد جنگ جهانی دوم، گشتاپو یک وکیل برجستهی اهل وین را دستگیر میکند تا مگر با شکنجه او به دارایی موکلان اشرافیاش دست بیابد... اشتفان سوایگ با حدیث شطرنج به نمونهای از سرنوشت بسیاری روشنفکران تجسم میبخشد که خواستند اما نتوانستد از سیطرهی فاشیسم بر اروپا و سقوط ارزشهای معنوی این قاره جلوگیری کنند. آخرین روزهای سیسرو گزارشی از زندگی این سخنور پرآوازهی روم باستان است، اما همزمان مشحون از دنیای عاطفی خود سوایگ در سالهای هجرت اجباریاش. هر دو متن از آخرین آثار این نویسندهی جهان وطناند که در زندگی ادبی خود میکوشید میانجی فرهنگی ملتها باشد. پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
نمیدانم چرا در تمام زمان خواندن داستان - که یک ساعت بیشتر طول نمیکشد - حس خواندن قصهای از چخوف را داشتم؛ با همان لایههای پنهانی قصه و طنز تلخی که انگار خواننده را به ریشخند میگیرد. برای یک بار خواندن در یک عصر روز تعطیل، قصهای عالی است.
8 ماه پیش
3.5بهخوان
روایت داستان زندگی آدم ها روی صفحه ی شطرنج است این کتاب.
برای خوب بود به دو دلیل یک علاقه ی ذاتی ام به بازی شطرنج
دوم در هم تنیدن شطرنج و زندگی.این که زندگی مثل یک بازی شطرنج میتواند پر یک لحظه گره بخورد و لحظه ی بعد با یک فکر خلاقانه آن گره باز شود یا با یک اشتباه بچگانه هر چه رشته بودی پنبه شود .
خلاصه شطرنج باز داستان زندگی است...
1 سال پیش
4بهخوان
گفتار اندر معرفی کتاب
حدیث شطرنج و رساله سیسرو، عنوان فارسی داستان «چس استوری» به قلم آقای دکتر «اشتفان تسوایگ» نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار اتریشیست که در ایران توسط مترجمان مختلفی ترجمه شده است اما من این کتاب را با عنوان فوقالذکر با ترجمهی آقای «محمود حدادی» و چاپ «انتشارات نیلوفر» مطالعه نمودم.
لازم به ذکر است بخش اول کتاب(صفحه۱۹ تا ۸۸) به داستان «چس استوری» پرداخته و بخش دوم کتاب یعنی «رساله سیسرو» (صفحه ۸۹ تا ۱۲۲) ربطی به داستان اصلی ندارد و متن آن مربوط به نوشتهی دیگری از نویسنده است که گزارش زندگیِ «مارکوس تولیوس سیسرو»(سخنور کلاسیکِ رومی در قرن اول پیش از میلاد مسیح) است، که در سالهای غمبار جنگ و غربت به قلم سوایگ نشسته و از همان شرایط تاریخی تاثیر گرفته است. به این ترتیب این رساله برای سوایگ به نوعی آینهای از زندگیِ او در سالهای آخر عمر است.
هیچوقت نفهمیدم که چرا در ایران ناشران اقدام به تغییر در محتوای اصلی مینمایند و عنوانی دلخواه و مندرآوردی برای کتاب انتخاب میکنند.
گفتار اندر داستان کتاب
«میکرو چنتوویچ» یکی از دو شخصیت اصلی کتاب پس از مرگ پدرش توسطِ کشیشی به فرزندی پذیرفته میشود.
از ابتدای تعلیمِ میکرو چنتوویچ، کشیش متوجه میشود او از آموختن فنون گفتار و نوشتار عاجز است اما به شکلی که در داستان میخوانیم در اتفاقی جالب به استعداد او در بازی شطرنج پی میبریم و او روزی به قهرمان شطرنج جهان تبدیل میگردد.
داستان از جایی شروع میشود که او در کشتی که از امریکا به آرژانتین سفر میکرد حضور دارد و در طول سفر میپذیرد با شخصی در قبال دریافت وجه شطرنج بازی کند و طیبیعیست که او را به راحتی شکست میدهد اما خصلتهای قماربازِ بازنده باعث میشود که او را مجددا برای یک بازی دیگر دعوت کند و در حین بازی ناگهان شخصی عجیب وارد داستان میشود که به او کمک میکند تا از شکست فرار و مسابقه مساوی به پایان برسد.
«دکتر ب»، او شخصیت دوم کتاب است، وکیل برجستهی اتریشی که روزی توسط گشتاپو دستگیر میشود تا با شکنجهی او به دارایی موکلان اشرافیاش دست یابند و او شطرنج را در سلول زندان به شکلی که در کتاب میخوانیم آموخته اما تا بحال با کسی بازی نکرده است.
هیجان داستان وقتی چند برابر میشود که مسابقهای بینِ میکرو چنتوویچ و دکتر بی ترتیب داده میشود و ... .
نقلقول نامه
"هر اندازه آدم به دور خود حصار بکشد، به همان میزان و از سوی دیگر به بیکرانگی نزدیک میشود."
"آسمان فقرا همه جا به همین رنگ است."
"شطرنج از این امتیاز عالی برخوردار است که با سحر نیروی تفکر بر یک صفحهی محدود، حتی در سختترین کارکرد فکری هم ذهن را خسته نمیکند."
کارنامه
موضوع جذاب، قلم گیرا، توصیفات جذاب و پرداخت خوب نویسنده، همه و همه باعث شد که داستان خوب و جذابی از داستان شطرنج درآید و من حقیقتا از خواندنِ این داستان جذاب لذت بردم و ضمن اینکه برای این داستان نمرهی کامل در نظر میگیرم خواندن آن را نیز به تمام دوستانم پیشنهاد میکنم، اما همانطور که پیشتر در مورد قرار دادن داستان دیگری در کنار این داستان و تغییر عنوان کتاب به صورت مندرآوردی توسط ناشر جهت سودجویی اشاره کردم به همراهِ استفاده از مترجمی که حتی قوانین اولیه شطرنج را نمیدانست(اینکه مهره سفید بازی را آغاز میکند نه سیاه) یک ستاره کسر و نهایتا چهارستاره برایش منظور میکنم.
بیست و پنجم خرداد یکهزار و چهارصد
2 سال پیش
4بهخوان
شايد بايد پنج بدم، اما ، فقط ٥ "بود" براى، من، پنج نبود...
يعنى جداً فوق العاده بود فكرِ اين كتاب....
و خيلى سريع هم پيش ميرفت، و شايد بايد پنج بدم بش، ولى راضى نميشم!!!!:دى :(
به هر حال، ممنونم از خانم شريفى كه بهمون اينقد كتاباى خوب ميدن بخونيم :]