دربارهی کتاب حرف گل های رز بودانتشارات یکشنبه منتشر کرد:... فکر کنم به خاطر جاذبهش بود... یه آدم کمالگرا. در کل خیلی شبیه پدرم نبود... مجذوبش شده بودم و میترسیدم. همیشه یه کم ازش ترس داشتم... اون مرد جوون خیلی اهل خوشگذرونی و گشتوگذار بود. بیست و چهار سالم بود که باهاش آشنا شدم. زمان زیادی با هم خوش گذروندیم. تو اون روزهای وانفسا حسابی پول در میاورد و اشتهاش سیری ناپذیر بود... ما خیلی خانوادهی پولداری نبودیم. اما ما به بیچارگی بقیه هم نبودیم. میدونی چی میگم. هیچ وقت به کسی بدهکار نبودیم، غذای خوب، لباسهای خوب، بلیت اپرا. اما بازم خیلی پولدار نبودیم... پدرم وقتی از هتل به خونه برمیگشت یه عالمه داستان واسه تعریف کردن داشت... این رویاش بود، میدونی که تو چهل سالگی به میلیونر باشه... بحران سال بیست و نه کمرش رو شکست...پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه