کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب پنج قدم فاصلهیل را نگاه می کنم که روی صندلی کنار من می نشیند. آن را عقب می کشد تا مطمئن شود فاصله ی ایمن را رعایت کرده. نگاه جدیدی که دقیقا نمی شناسم چشمانش را پرمی کند، نگاه تمسخرآمیزیا طعنه زننده ای نیست، کاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختی قورت می دهم و سعی می کنم احساساتی را که در حال فوران اند سرکوب کنم. اشک چشمانم را پر می کند. آرام شروع می کند به آواز خواندن.مثل بچه ها می زنم زیرگریه: « از این جا برو، عین احمق ها شدم» و با پشت دستم اشک هایم را پاک می کنم و سرم را تکان می دهم. دارد آهنگ آبی را می خواند، قبل از آن که بتوانم خودم را جمع کنم، سیل اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر می شود. چشمان آبی اش را تماشا می کنم که چطور روی آن تکه کاغذ مچاله دوخته شده تا تک تک کلمات آهنگ را درست ادا کند. احساس می کنم قلبم دارد منفجر می شود. در آن واحد انبوهی از احساسات بر من هجوم آورده او می خندد و سرش را تکان می دهد. با او می خندم و سرم را تکان می دهم. نگاه مان در هم گره می خورد. قلبم در سینه ام انگار به رقص درآمده و مانیتور ضربان قلب کنارم تندتر و تندتر بیپ بیپ می کند. خیلی کم به جلو خم می شود. در مرز خطر می ماند، ولی همین هم کافی است تا درد لوله ی گاسترونومی ام را از یادم ببرد.اگر چه شاید مسخره ترین چیز باشد، اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق شدن نمرده ام.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
عشق بزرگ ترین نیرو بخش زندگی است «پیکاسو» به جهان فیبروز کیستیکی ها رفتم ، بیماری که قبلا اسمش رو هم نشنیده بودم. فهمیدم در عالم پر هیاهویی که داریم آدمایی زندگی میکنن که دنبال یه نفس بیشتر کشیدنن … آدمایی که با حس های کوچیک اما ناب از زندگی لذت میبرن و امیدشون رو از دست نمیدن به خودم اومدم و گفتم به عنوان یه نقطه ی کوچیک توی این دنیای وسیع کجام ؟ چقدر برای چیزای ناچیز ناامید شدم و حرص خوردم ؟ چه فرصت ها که برای لذت بردن از زندگی دست دادم! اگر که دوست دارین لحظاتی نفس گیر رو همراه با اشک ها و لبخند ها تجربه کنین و تجلی یک عشق زیبا رو شاهد باشین حتما بخونینش :) هر چند اگه مثل من آدم احساسی هستین خب واقعا توصیش نمیکنم ! چون خیلی جاها با احساساتتون بازی میشه :) به نظر من نه تنها یک بار بلکه ارزش بارها خوندن رو داشت ۳ بار خوندمش و هر بار با تلخی ها گریه و با خوشی هاش از ته دل لبخند زدم. «می دونی … آدما میگن اگه یه چیزی رو دوست داری باید رها کردنش هم یاد بگیری. فکر می کردم حرفشون مزخرف به تمام معناست … تا وقتی که دم مرگ دیدمت » پ.ن : فیلمش هم ساخته شده و زیباست ولی حتمااا حتمااا اول کتابو بخونین بعد فیلمش رو ببینین
2 سال پیش
3بهخوان
کتاب خوبی بود ، در ژانر خودش یک داستان عاشقانه ی مدرن در حین بیماری ترسناک و کشنده . البته نسخه های دیگه ای از این کتاب بخونید این نسخه احساس می‌کنم سانسور داشت ولی داستان خوبه .
2 سال پیش
5بهخوان
زمانی تصمیم گرفتم این کتاب را بخوانم که استوری نشر میلکان را دیدم:) استوری ای که عکس جلد کتاب را منتشر کرده بود. مطمئن بودم کتاب بی نظیری ست اما نه در این حد. فیلمش را حدود سه باری دیده بودم و برای خواندنش خیلی ذوق داشتم:) هر لحظه ی این کتاب پر از احساساتی تکرار نشدنی بود، احساساتی که آنها را با گوشت و پوست و استخوان درک می کردید. دست و پا زدن برای نفس کشیدن، زنده بودن و زندگی کردن. جدایی برای عشق و رفتن برای ماندن:) این کتاب داستان زندگی را روایت میکند، داستان عشق، داستان دوست داشتن. قصه ای که از متن یک کتاب فراتر است، خیلی خیلی فراتر پ.ن: با نخواندن این کتاب، تنها خودتان را از یک اثر فوق العاده محروم کرده اید... پ.ن2: اگر کتاب نحسی ستارگان بخت ما را خوانده اید و دوستش داشتید، قطعا عاشق این داستان می شوید
1 سال پیش
5بهخوان
کلمه عشق از گیاهی به نام عشقه اومده که به دور جفت خودش میپیچه و اون رو خفه میکنه. عشق چیز عجیبیه چیزی که باعث یه فداکاری بزرگ و در آخر مرگ شد. پس لطفا اگه امکان داره همین الان کسی که دوستش دارید رو ببوسید شاید فردا دیگه نبینیدش...
کتاب های دیگر ریچل لیپینکاتمشاهده همه