دربارهی کتاب لبخند انارانتشارات معین منتشر کرد:
مرد بلند قد، میانه سال با موهای جو گندمی ، دستهایش را پیش آورده بود، و آنها را به جماعت نشان می داد:
باور كنید هنوز كف دستهایم می سوزد. بعد از سی و چهار سال هنوز سوزش ضربه تركه هایش را به كف دست و پاهایم حس می كنم.
اما امروز هر چه دارم از او دارم.
امشب می خواهیم از او حرف بزنیم و مثل آن سالها به كودكی و نوجوانی بر گردیم. نه فقط با حرف بلكه با گوشت و پوستمان آن دوران زنده كنیم. اول البته حرف و دست آخر عمل.
امشب تعدادی از شاگردانش و معلمینی كه با او همكاری می كرده اند و همینطور مش عبد الله خدمتگزار مهربان مدرسه ای كه سی سال در كنار او بود اینجا هستند. ....
درباره این کتاب بیشتر بخوانیدپیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
اه رویاهای نوجوانی ام...مثل پاره ابر هایی از مقابلم عبور میکنند.
از بهترین ها برای نوجوان ها ،داستان های کوتاه و شگفت انگیز و به قول دوست عزیز بهخوانی،شیرین...
10 ماه پیش
4.5بهخوان
داستانیهایی شیرین و دلنشین به قلم آقای مرادی کرمانی. نوشتههای ایشون به قدری روان و دوستداشتنی هستن که آدم از خوندنشون سیر نمیشه :') این کتاب و داستانهای زیباش رو از دست ندین.
2 سال پیش
3بهخوان
لبخند انار
برخی داستان ها و نویسنده ها را دنبال می کنیم چون دلتنگ حال و هوای جهان داستانی آنهاییم. از آنها لزوما توقع مطالب عالی و نغز نداریم بلکه فقط می خواهیم که ما را به گذشته ببرند و حال مان را خوب کنند. گذشته هایی که گاهی آرزو می کنیم هرچه داریم را از ما بستانند تا فقط چند دقیقه حضور در آن فضا را دوباره تجربه کنیم. رابطه ی من با آثار مرادی کرمانی از این نوع رابطه هاست.
لبخند انار یک مجموعه داستانی است که نویسنده در آن با انتخاب سوژه هایی جذاب، موضوع های متنوع و موقعیت های غیرتکراری اثری درخور برای کودکان و نوجوانان دهه ۶٠ و ٧٠ آفریده تا اندکی به گذشته تلخ و شیرین خود بازگردند و با یاد آن روزگاران خاطره بازی کنند.
البته نباید از حق گذشت و با این حال خوش و لبریز شدن عواطف کودکانه به معمولی بودن چند داستان و دندان گیر نبودن موضوع آنها اشاره نکرد. اما می دانید... اصلا فدای سر آقای مرادی کرمانی! اینقدر که حال ما را خوب کردهاست این مرد، حالا فدای سرش که چند داستان، خیلی معمولی از آب در آمده! اصلا به خاطر همین معمولی بودن سوژه ها و مردمانش داستان هایش را از خود می دانیم و دغدغه هایش برای ما بیگانه نیستند. مدیون من هستید اگر خیال کنید از سر تعصب سخن می گویم. :)
پ.ن: هنوز درد شیرین نوازش چوب ناظم مدرسه ابتدایی خانم الف (آرزو دارم ایشان را دوباره ببینم) را بر کف دستانم حس می کنم. می دانست من شاگرد اول کلاسم. تردید را از چهره اش می خواندم. التماس از چشمهایم می بارید اما سعی میکردم محکم بایستم. نمی خواست بین من و دیگران فرقی بگذارد. با نگاهی از سر مهر و در هوای سرد زمستان تنها به دلیل ۵ دقیقه تاخیر (پیاده می رفتیم و راه مدرسه طولانی بود) ما را اعمال قانون کرد!
✏️نمی خواهم شما را به زحمت بیاندازم اما اگر خاطره ای از تنبیه شدن خود در دوران مدرسه به یاد دارید، ممنون می شوم آن را تعریف کنید.