دربارهی کتاب خانه خاموشانتشارات مرکز منتشر کرد:
سه نوه، یکی مورخ، یکی انقلابی و دیگری که سودای پولدار شدن در سر دارد، برای دیدار مادربزرگشان به قصبه ی جنت حصار در حوالی استانبول می روند و یک هفته را در خانه ای که پدربزرگشان هفتاد سال پیش، زمانی که به دلیل مسائل سیاسی به آنجا تبعید شده بود، می گذرانند. در طول این یک هفته، گذشته و خاطرات نود ساله مادربزرگ به تدریج زنده می شود.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
یه کتاب خیلی معمولی، شاید انتظارم از اورهان پاموک بیشتر شده بود به واسطه ی صحبتهای دیگران، شاید هم از کتاب خوبی از پاموک شروع نکردم، اما واقعا خیلی کمتر از انتظارم بود، یه کتاب خیلی معمولی که اصلا اوج و فرود ویژه و روایت ویژه ای نداشت.
هر چند، الآن که فکر میکنم شاید مزیت کتاب همین روایت معمولی از زندگی یه سری آدم معمولی بوده باشه. شاید.
در مجموع از وقتی که گذاشتم چندان هم راضی نبودم
10 ماه پیش
3بهخوان
چی بگم از چیزی که معلوم هست؟ چطور میتونم دربارهی چیزی حرف بزنم که با خوندنش میتونم به حالت درونیش پی برمب؟
چی بگم درباره ی خاندان «داروین اوغلو»؟
خاندانی که زیادی حقیقی بودن، زیادی واقعی بودن و زیادی آشنا بودن. خاندانی که طلسم شده بودند. طلسمی که از «صلاحالدین» و دایرهالمعارفش به جا موند و همه رو درگیر خودش کرد.
و شخصیتهایی که یکی یکی اومدند و یکی یکی رفتند و «فاطمه» رو تنها گذاشتند. «فاطمه»ای که به تنهایی مجکوم بود. کسی که یکی از عجیبترین شخصیهای داستان بود. مغرورترین آدم حتی دز 80سالگی. کسی که کوتاه نمیومد، قبول نمیکرد، باور نمیکرد. کسی که شاید زیادی به خودش معتقد بود.
در مقابل «فاطمه» بقیه شخصیتها قرار میگیرند.
شخصیتهایی که به وضعیت وحشتناک ترکیه اون زمان شبیه بودن. گیج!
!
شخصیتها یا به یاد گذشته مینوشیدند، یا به یاد آیندهای که خودشون رو براش لایق نمیدونستند.
و ترسی
که همه داشتند. ترس طرد شدن، ترس از دست دادن، باختن . مرگ!
ولی بلخره یکجا هست که تو تسلیم میشی. وچه تسلیمی بهتر از پایان دردکشیدن؟
1 سال پیش
3بهخوان
.
مگر نه این که حرفها فقط یک مشت کلمهاند؟ مگر نه این که کلمات ابری از صدا هستند و به محض پخش شدن در هوا نابود میشوند؟
مشغول تماشای یک خرچنگ شدم. خرچنگها همیشه سرگرم چیزی هستند، برای همین موجوداتی متفکر و حواسپرتند. چرا پاها و چنگالهایت را آنطور تکان میدهی؟ شاید خرچنگها بیشتر از من بارشان میشود. انگار همهشان پیر فرزانه مادرزادند. حتی بچهخرچنگها هم پیرند، با آن شکم نرم و سفیدشان. سطح آب تکان خورد و عمق آب از دید پنهان شد.