اصلا کتاب رو ول کن! یک مقدمه داره این کتاب... از نجف دریابندری! یک کلاس نویسندگی تمام عیاره! بینظیر!
2 سال پیش
5بهخوان
کتاب در مورد پیشخدمتیه به نام استیونز، که سالها پس از جنگ جهانی دوم و سه سال پس از مرگ اربابش، لرد دارلینگتون، در حین سفری برای دیدن سرخدمتکار قدیمی خانه، خاطرات مربوط به سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم رو مرور میکنه. لرد دارلینگتون، "یک بزرگوار انگلیسی به تمام معنی"، اعتقاد داشته که "به دشمن شکست خورده باید سخاوت و دوستی نشان داد". به همین دلیل تمام تلاشش رو برای بهبود وضعیت آلمانها به کار میبنده. و صد البته موفق نمیشه و بعد از جنگ، به خاطر همون تلاشها، به یک شخصیت منفور تبدیل میشه.
اینها البته دغدغهی اصلی راوی نیست. راوی استیونزه و برای پاسخ دادن به دغدغهی اصلیش، یعنی تعریف "پیشخدمت بزرگ"، گاها گریزی به این مسائل میزنه.
به نظر استیونز، مهمترین ویژگی یک پیشخدمت بزرگ داشتن تشخّصه. و تشخّص "مربوط به این است که یک نفر پیشخدمت بتواند از جلد حرفهی خودش خارج نشود". و الحق که این "جلد" مدتها پیش به پوست استیونز تبدیل شده. ممکنه ناظر بیرونی با خودش احساس کنه استیونز "از نظر احساسی غیر قابل دسترسه" یا "اختلال شخصیت وسواسی-جبری، شخصیت اجتنابی" داره -و ای بسا حق هم داشته باشه- اما حقیقت اینه که استیونز با نقشش یکی شده و قادر نیست از این "جلد" خارج بشه.
حالا که دورهی استیونز و پیشخدمتهای بزرگ رو به افوله، استیونز با حسرت به بعضی لحظات و اقداماتش فکر میکنه، اما نهایتا به این نتیجه میرسه که خیلی دیره و نمیشه ساعت رو به عقب برگردونه. و دقیقا مثل کاتی، مثل اکسل تسلیم میشه. با این تفاوت که استیونز "کار روزشو" انجام داده. در یک خانهی ممتاز، در خدمت مرد بزرگی بوده، و به واسطهی اون مرد، در خدمت بشریت.
من شخصا امیدوارم بتونه حالا که کار روزشو انجام داده و شب -یعنی "بهترین قسمت روز"- فرارسیده، پاهاش رو دراز کنه و خوش باشه.
++این کتاب هم مثل هرگز رهایم مکن پر از حسرت و دریغ عمیقه. هنوز با فکر کردن به صفحهی آخر هرگز رهایم مکن، قلبم درد میگیره. اینجا البته روز دویُم- صبحه که قلبم رو به درد میاره.
+++تقریبا نصف لذت مطالعهی کتاب، به خاطر ترجمهی فوقالعادهی استاد دریابندریه.
++++از قسمت مربوط به دموکراسی (صفحات ۲۸۳ تا ۲۸۹) حظّ وافری بردم.
2 سال پیش
4بهخوان
به نام او
برای من که تقریبا تمام ترجمه های ادبی دریابندری را خوانده ام. بازمانده روز جزو سه اثر برتر دریابندری در زمینه ترجمه است. و یکی از معدود آثار ترجمه شده ای ست که مترجم توانسته است لحن اثر را نیز منتقل کند، کاری که از عهده هرکسی برنمی آید.
هرچند از لحاظ داستانی هرگز ترکم نکن چیز دیگریست ولی این رمان ایشی گورو را نیز بسیار دوست دارم.
2 سال پیش
5بهخوان
کتاب در مورد پیشخدمتیه به نام استیونز، که سالها پس از جنگ جهانی دوم و سه سال پس از مرگ اربابش، لرد دارلینگتون، در حین سفری برای دیدن سرخدمتکار قدیمی خانه، خاطرات مربوط به سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم رو مرور میکنه. لرد دارلینگتون، "یک بزرگوار انگلیسی به تمام معنی"، اعتقاد داشته که "به دشمن شکست خورده باید سخاوت و دوستی نشان داد". به همین دلیل تمام تلاشش رو برای بهبود وضعیت آلمانها به کار میبنده. و صد البته موفق نمیشه و بعد از جنگ، به خاطر همون تلاشها، به یک شخصیت منفور تبدیل میشه.
اینها البته دغدغهی اصلی راوی نیست. راوی استیونزه و برای پاسخ دادن به دغدغهی اصلیش، یعنی تعریف "پیشخدمت بزرگ"، گاها گریزی به این مسائل میزنه.
به نظر استیونز، مهمترین ویژگی یک پیشخدمت بزرگ داشتن تشخّصه. و تشخّص "مربوط به این است که یک نفر پیشخدمت بتواند از جلد حرفهی خودش خارج نشود". و الحق که این "جلد" مدتها پیش به پوست استیونز تبدیل شده. ممکنه ناظر بیرونی با خودش احساس کنه استیونز "از نظر احساسی غیر قابل دسترسه" یا "اختلال شخصیت وسواسی-جبری، شخصیت اجتنابی" داره -و ای بسا حق هم داشته باشه- اما حقیقت اینه که استیونز با نقشش یکی شده و قادر نیست از این "جلد" خارج بشه.
حالا که دورهی استیونز و پیشخدمتهای بزرگ رو به افوله، استیونز با حسرت به بعضی لحظات و اقداماتش فکر میکنه، اما نهایتا به این نتیجه میرسه که خیلی دیره و نمیشه ساعت رو به عقب برگردونه. و دقیقا مثل کاتی، مثل اکسل تسلیم میشه. با این تفاوت که استیونز "کار روزشو" انجام داده. در یک خانهی ممتاز، در خدمت مرد بزرگی بوده، و به واسطهی اون مرد، در خدمت بشریت.
من شخصا امیدوارم بتونه حالا که کار روزشو انجام داده و شب -یعنی "بهترین قسمت روز"- فرارسیده، پاهاش رو دراز کنه و خوش باشه.
+حق با برادرم بود. الان به شدت پشیمونم که دو بار اوایل کتاب، قبل از صفحهی پنجاه رهاش کردم.
++این کتاب هم مثل هرگز رهایم مکن پر از حسرت و دریغ عمیقه. هنوز با فکر کردن به صفحهی آخر هرگز رهایم مکن، قلبم درد میگیره. اینجا البته روز دویُم- صبحه که قلبم رو به درد میاره.
+++تقریبا نصف لذت مطالعهی کتاب، به خاطر ترجمهی فوقالعادهی استاد دریابندریه.
++++از قسمت مربوط به دموکراسی (صفحات ۲۸۳ تا ۲۸۹) حظّ وافری بردم.