داستان راجع به یک روستا یا دهکده کوچک ، تقابل کشیش این دهکده و شهردار که کمونیست هستش، و مجسمه مسیح ک در محراب کلیسا وجود داره
فضای داستان طنز؛ و نثرش روون هستش؛ اول هر قسمت تصویر سازی های غلامعلی لطیفی وجود داره که خوندن رو لذت بخش تر میکنه، ادم های قصه ساده دل هستن، شهردار کمونیست کم سواد ؛ زود جوش میاره اما قلب مهربانی داره، مجسمه مسیح همه جا نقش یک فانوس راهنما رو داره و به قول نویسنده مسیح در حقیقت وجدان دون کامیلو هستش، کاش در دنیای واقعی هم اختلافات سیاسی اینقدر ساده ازش گذشته میشد. خوشحالم این کتاب خوندم و خیلی دوسش داشتم.
فراموشتون نمیکنم دون کامیلو، په پونه و مسیح ❤
10 ماه پیش
3بهخوان
این کتاب دو شخصیت اصلی داره، دنکامیلو کشیش و پهپونه شهردار کمونیست که در همهی موارد رقیب و مخالف هم هستن و تقابل این دو شخصیت به اضافهی صحبت هایی که دنکامیلو با مسیح میکنه موقعیت های طنزی به وجود میاره. طنزها جالب هستند اما چیز استثنایی نیستند که بگی جای دیگه نمیشه پیدا کرد. کتاب به صورت ماجراهایی منفک از هم روایت شده با شخصیتهای مشابه. بیشتر شبیه به نوشتههای یک ستون از یک مجله یا هفتهنامهی فکاهی هست و من خیلی طرفدار این مدل کتابها نیستم ولی ممکنه باب سلقهی یکی دیگه باشه.ه
7 ماه پیش
5بهخوان
از طنزنویسانی که روی هوشمندی خواننده حساب می کنند خیلی خوشم می آید. به نظرم راز جاودانه شدن کاراکتر دن کامیلو بیشتر همین است.
ترجمه های جلدهای بعدیِ دن کامیلو بد نیست. مشکل از ما است که دن کامیلو خوانی را با ترجمه بی نظیر جمشید ارجمند شروع کردیم.