کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب بانو و جوانی خویشوقتی بانو برای آخرین بار در آینه نگاه كرد، دیگر خود را نمی‌شناخت. پیراهن سبز، هیكل دخترانه‌اش را قالب گرفته بود و بازوهای سفیدش از میان چین‌های سر شانه برق می‌زد، صورتش همان صورت هیجده سالگی بود كه حالا كمی پهن‌تر و زیباتر شده بود. لایه‌ای از پودر تمام چین‌های ریز كنار دهان و چشم‌ها را می‌پوشاند و اگر چشم‌هایش هنوز همان برق را داشت، هیچ‌كس بانوی حالا را نمی‌شناخت. بانو از سر رضایت لبخندی زد و به اتاق محمود خان رفت.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
3 ماه پیش
5بهخوان
مجموعه شش داستان کوتاه از زبان یا درباره ۶ زن متفاوت. لحن داستان‌ها متفاوت از همه. بعضی سرخوش، بعضی سیاه، بعضی ملس،... ناهید طباطبایی خیلی قشنگ زنانه می‌نویسه. از عمق جان حس می‌کنی اون زنانگی رو. داستان "بانو و جوانی خویش" رو دوست داشتم چون شاید دل آدم خنک می‌شد اما "موسم گل" به نظرن بهترینش بود. شاید از نظر اصول داستانی می‌شد بهش ایراد گرفت ولی حرفی که توش زده بود خیلی قشنگ بود.
کتاب های دیگر ناهید طباطباییمشاهده همه