دربارهی کتاب هزارو یک آسنی (9)(غول و زن اش و ارابه اش)انتشارات سولار منتشر کرد:
غول گفت:حیف که جا ناصاف و هوا روشن است و من نمیتوانم یکدست برای شما برقصم در صورتی که چه خوب رقصم می آید.مثل اینکه هیچ از راه دور نیامده ام.وم برای اینکه به خیال خودش آن ها را هم سر هوس بیاورد کمر بد ترکیبش را قر داد و زنگوله های دور کمربندش شوریده و متناوب سر و صدا راه انداختند.
اهل خانه با روی خوش گفتند:((معلوم میشود که شما در تاریکی بهتر میرقصید ولی مقصود چیست؟الان که از شما هیچ کس رقص نمیخواهد))
دیگران که صدای قرقرشان بلند شده بود گفتند:اتی چه بازیهایی!مردم را با چه چیزهایی خیال میکنند مشود گول زد.
.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه