دربارهی کتاب شمال و جنوبانتشارات گل آفتاب منتشر کرد:
شمال و جنوب که برای نخستین بار ترجمه فارسی آن به خواننده ارجمنند تقدیم میشود،از نظر اغلب منتقدین بهترین اثر الیزابت گاسکل است و داستان دختر جوانی به نام مارگارت را نقل میکنند به همراه خانواده اش از زندگی سنتی و آرام جنوب انگلستان به نواحی صنعتی و چر جنب و جوش شمال نقل مکان نموده و در ابتدای امر نسبت به ارزشهای مدرن و مادی شمال،دیدگاهی بسیا منتقدانه دارد.
خانم گاسکل با زبر دستی و استادی،احساسات و حالات درونی افراد مختلف به خصوص تحول قدرت مشاهده و ادراک مارگارت را به تصویر میکشد،اطلاعات جالبی درباره مذهب،طبقات اجتماعی،انقلاب صنعتی و جایگاه زنان در انگلستان قرن نوزده به خواننده ارائه میکند و در عین حال داستان عاشقانه بسیار لطیف و دلنشینی در تار و پود داستان می گنجاند/
شمال و جنوب یک بار در سال 1975 و بار دیرگر در سال 2004 با موفقیت چشمگیر در سریال هایی چند قسمتی به صورت فیلم درآمد.
طرفداران کتاب های ماندگاری نظیر غرور و تعصب میدل مارچ و جین ایر بی شک از این رمان نیز لذت خواهند برد.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
این مدت که مشغول خواندنش بودم فکر کنم به هر که رسیدم گفتم «تو را به خدا شمال و جنوب را بخوان». حقیقتاً حیرتزدهام از این کتاب زیبا و خانم گسکل نازنین.
اول از همه از مارگارت شروع کنم؛ قهرمان عزیز این داستان و تقابل جالبی که با دخترخالهاش ادیت دارد. مارگارت قهرمان زنی متعلق به دوران جدید است؛ دورانی که در آن زنان نیز حق آرزو کردن و اندیشهای از آن خود داشتن دارند، دورانی که در آن زنان نیز باید بهقول خود خانم گسکل به دنبال «کشف رسالت دقیق فرد در جهان» باشند. مارگارت اندیشمند و جسور است و از همه مهمتر نسبت به آدمهای اطرافش حس همدلی دارد. همه را در مقام انسانهایی برابر میبیند و هیچکس را بر اساس طبقهٔ اجتماعیاش قضاوت نمیکند. شاید این مسئله در حال حاضر نسبتاً بدیهی بننظربرسد اما در زمانهای که هنوز چندان فاصلهای با دورانی ندارد که در آن انسانها براساس طبقهٔ اجتماعی، جنسیت و نژادشان دستهبندی و چهبسا کنار گذاشته میشدند، مارگارت یک زن مدرن به حساب میآید. مارگارت تصورات روشن و درستی دربارهٔ سیستم سرمایهگذاری و رابطهٔ سالمی که میتواند میان کارفرما و کارکنانش برقرار باشد دارد و همین مارگارت است که به آقای تورنتون کمک میکند تا به این بینش عمیق برسد. ادیت در مقابل همچنان متعلق به جهان گذشته است که در آن زن عروسکی صرف است که فقط باید به فکر خودش باشد و شاد کردن مرد زندگیاش و دلبری برای او. عنوان کتاب هم بهنظرم به همین تقابل اشاره دارد. «شمال» نماد آینده است، نماد دنیای مدرنی که در آن خبری از رنگهای زرفام و آرام جهان گذشته نیست؛ مملو از دود و شلوغی کارخانههاست اما نویدبخش آزادی کسانی است که حالا دیگر میتوانند فارغ از طبقهٔ اجتماعیشان خود برای خود تصمیم بگیرند. اما «جنوب» که هنوز آغشته به آن رایحهٔ سحرآمیز و مستکنندهٔ دوران گذشته است، جایی که ادیت حاضر نیست از آن دل بکند و اصرار دارد مارگارت نیز همانجا بماند، دیر زمانی است که دورانش به سر آمده و اصرار به ماندن در آنجا، اصرار به ماندن در گذشتهای است که دیگر وجود ندارد.
پدر مارگارت، آقای هیل کشیشی است که از سازوکارهای دغلکارانهٔ حاکم بر کلیسا خسته و بیزار است و احساس میکند ماندنش در کسوت کشیشی خیانت به ایمانش است. مطرح کردن چنین نقد تندوتیزی نسبت به مسئلهٔ مذهب تا اینجایی که دارم سعی میکنم ادبیات انگلیس را بهترتیب تاریخی بخوانم، کمنظیر و بیسابقه است. یکی از موضوعات اساسی کتاب همین نقد آشکار دین یا شاید بهتر باشد بگویم سازوکارهای ساختگی حاکم بر دین و ایمان است که هم روایت را خواندنی و ملموس و انسانی میکند، هم بر عمق آن میافزاید.
و اما آقای تورنتون که در ابتدای داستان خیلی تلخ بود و بههیچوجه نمیتوانستم با او ارتباط برقرار کنم اما رفتهرفته در طول داستان شاهد پیشرفت و رشد شخصیتش بودیم. آقای تورنتون مردی خودساخته است و همچین چیزی چندان سابقه ندارد چون در آن زمان اکثراً افراد بهواسطهٔ اشرافزاده بودنشان ثروتمند بودند، اما آقای تورنتون با سعی و کوشش فردی به کارخانهداری موفق تبدیل شده است. اما این خودساخته بودن آقای تورنتون نیست که شخصیتش را جالب میکند، بلکه گشودگیاش نسبت به تغییرات است که جالبتوجهاش میکند. بهگونهای که میبینیم بهدنبال یافتن سنتزی برای دیالکتیک ارباب و بندهٔ هگل است: «سالهای سال در سکوت و در پی این آرزو دویده و اکنون در شهر خودش، با کارخانهٔ خودش، و در میان مردمان خودش، اندکی به آن نزدیک شده بود. او و آنها زندگیهایی موازی با یکدیگر داشتند – نزدیک هم، اما دور از دیگری – تا زمانی که حادثهٔ آشنایی او با هیگینز رخ داد. زمانی که رودرروی هم ایستادند، مرد در برابر مرد و تورنتون یک نفر از میان تودهٔ انسانهای اطرافش را شناخت، و زمانی که برخورد هر دو به دور از کلیشههای ارباب و رعیتی شد، برای نخستین بار آنها درک کردند که درون همة ما قلبی انسانی میتپد... از همان جا بود که گفتوگویی میان این دو برقرار شد، که گرچه نمیتوانست از اختلافنظرها و اقدامهای متفاوت آینده جلوگیری کند، به هر صورت، میتوانست در زمان لازم به ارباط و کارگر امکان دهد با همدلی و خیرخواهی بیشتری به یکدیگر بنگرند و با صبوری و مهربانی عمیقتری یکدیگر را تحمل کنند. علاوهبراین پیشرفت خیرهکننده در بیان احساسات، آقای تورنتون و کارگرانش به قطعیت متوجه موضوعاتی شدند که تا آن هنگام یک طرف از آنها خبردار بود و طرف دیگر به کلی بیاطلاع.»
و البته فردریک هم عنصر مدرن دیگر این داستان شگفتانگیز است؛ کسی که بهخاطر ایستادن بر سر موضع حق و راستی، نهتنها از کاربیکار شد، بلکه در صورت برگشت به کشور مادریاش به اتهام خیانت اعدام میشد و همین نشاندهندهٔ سیستم قضایی پوسیده و فاسدی است که ضرورت تغییر را پررنگتر و نمایانتر میکند.
در انتها باید بگویم که نثر الیزابت گسکل بینظیر بود؛ بهاندازه واقعگرایانه و در مواردی که ضرورت ایجاب میکرد دقیق و موشکافانه و در موقعیتهای دیگر ظریف و شاعرانه و رمانتیک و بهنظرم همین مسئله بهخوبی توانایی نویسندگی این زن عزیز را نشان میدهد. ابتدای هر فصل شعر یا متنی که مربوط به محتوای آن فصل بود آورده شده بود که همچون پیشدرآمدی کوتاه و شاعرانه نشان میداد که در آن فصل با چه حالوهوایی مواجه خواهیم شد. و البته ترجمهٔ ثمین نبیپور بینظیر بود و پاورقیهای دقیقش در فهم ظرایف و نکات نهفته در داستان خیلی راهگشا بود.
10 ماه پیش
5بهخوان
تقابل واقعی و قابل لمس بین زندگی سنتی و صنعتی، حقیقتی به نام عشق که حتی سرسخت ترین انسانها را می تواند به زانو دربیاورد. داستان ظریف و زیبا، زمختی جامعه صنعتی شده بخشی از انگلستان را در نواحی جنوب ترسیم میکند. شما دایم بین آرامش طبیعت و هیاهوی صنعت دچار کشمکش هستید. ارزش بارها خواندن را دارد آن هم وقتی لازم است از جنجال های زندگی فاصله بگیرید.
8 ماه پیش
3بهخوان
این یادداشتی بر اینه که چرا از دست چارلز دیکنز عصبانی هستم.
اگر که کلاسیک خوندن رو دوست دارید، به خصوص ادبیات کلاسیک انگلستان رو، احتمالا از خوندن این کتاب لذت میبرید. داستان زندگی دختری به نام مارگارت که پدرش کشیشه و دچار شک و تردید در اعتقاداتش میشه. تا جایی که تصمیم میگیره کلیسا و همه مزایای زندگی نسبتا مرفهی که داره رو رها کنه و بره در یک شهر صنعتی زندگی کنه.به درآمد کمتر رضایت بده و زندگی سختتری داشته باشه. داستان همراه با مارگارت پیش میره و تحول اصلی توی این شخصیت اتفاق میافته. ولی خب...
داستان به صورت پاورقی توی مجلهای چاپ میشده که آقای چارلز دیکنز سردبیرش بوده. و آخرهای داستان کمی آبکی شده. شاید هم کمی بیشتر از کمی. چون دیکنز مدام به الیزابت گسکل فشار میآورده که سریعتر جمع کنه داستانو.بودجه ندارن، پول چاپ گرونه و... . یه جاهایی که توی پاورقیها هم اومده گسکل مجبور شده داستان و کارکترها رو جوری پیش ببره که نه درسته و نه خودش دوست داره.
هرچند نظر شخصیم اینه که ارزش یکبار خوندن رو داره. داستان عاشقانهاش امتیاز قبولی رو از من میگیره. و نثرش روونه. بعضی جاها هیجانیه. بعضی جاها دلت میخواد نویسنده دیگه اینقدررر هم توضیح نده دیگه:)
به نظرم ترجمه واقعا خوب بود. اطلاعات اضافهتر داستان که توی پینوشتها بود واقعا درست و حسابی و تحقیق شده بودن.
با اینکه کتاب قطوریه ولی خوندنش خیلی طول نمی کشه. یعنی میخوام بگم حداقل کشش رو داره و احتمالا ادامه خواهید دادش.
در انتها اضافه کنم که اگر حال و حوصله خوندنش رو ندارید یا بنظرتون زیادی طولانیه و اینا، یه سریال هم بیبیسی ازش ساخته، که اون رو هم دیدم و تا حد خوبی وفادار به اصل داستانه. بازیگرای قوی و خوبی هم انتخاب کرده. اگر که کتاب رو نمیخونید، سریال رو ولی حتما ببینید. چهار قسمت یک ساعته است و خالی از لطف نخواهد بود.
1 سال پیش
5بهخوان
عشق سالهای اعتصاب!
===
تقابل جوامع متکی بر کشاورزی و جوامع متکی بر صنعت، از موضوعات هیجانانگیز ادبیات داستانی غرب (مخصوصاً در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم) است و «شمال و جنوب» اثر برجستهی خانم «الیزابت گَسکِل» از مهمترین و موفقترین نمونههای چنین داستانهایی محسوب میشود. کتاب درباره خانوادهی «هیل» است که از منطقهای روستایی مجبور به مهاجرت به شهری در شمال انگلستان میشوند شهری اگرچه کوچک ولی مهم و استراتژیک در صنعت نساجی انگلستان. تقابل دختر خانواده (مارگارت هیل) با کارخانهداری مغرور به نام «جان تورنتون» ابتدا نسخهای دیگر از عاشقانههای متداول عصر ویکتوریا بهنظر میرسد ولی علاوه بر روانشناسی درست دو شخصیت اصلی و خانوادههایشان، وقوع ماجراهای عاشقانه در بستر اعتصاب کارگران، بررسی اتحادیههای کارگری و مشکلاتشان از یکسو و نگاهی منطقی به کارخانهداران و مشکلاتشان از سویی دیگر، به «شمال و جنوب» هویتی یگانه بین رمانهای قرن 19 بخشیده است. ایدهی نویسنده برای حل مشکلات بین کارگر و کارفرما، اگرچه امروزه کمی سادهانگارانه بهنظر میرسد ولی در چهارچوب خود اثر پذیرفتنی بوده و منطقی قوی دارد. کتاب اگر مشکلی داشته باشد، وقوع شتابزدهی برخی حوادث و مرگها در آن است. ولی در این مورد هر چه فریاد دارید، بر سر «چارلز دیکنز» بزنید! توضیح اینکه «گسکل» داستانش را بهصورت پاورقی در روزنامهای متعلق به «دیکنز» چاپ میکرده و برای نوشتن داستان، مهلت خوبی از او گرفته بوده است. ولی «دیکنز» بعد از مدتی او را تحت فشار قرار میدهد که هر چه زودتر داستانش را تمام کند و تأثیر این فشارها مخصوصاً در یکسوم پایانی داستان، مشهود است.