کتاب|

عمومی|

داستان|

انگلیس

درباره‌ی کتاب لبه تیغ سرگذشت جوانی که در جنگ جهانی اول یکی از دوستانش به خاطر او کشته می شود و این حادثه او را تکان می دهد و به جست و جوی جواب مسائل ابدی برمی انگیزد: خدا چیست؟چرا درد وجود دارد؟غرض از زندگی و مرگ چیست؟... . سامرست موام،نویسنده نامدار انگلیسی،که لبه تیغ از جذابترین و معروفترین داستان های اوست، ماجراهای این کتاب را چنان با شیرینی بازگو می کند که مترجم پر سابقه و مشهوری چون مهرداد نبیلی گفته است ک یکی از آرزوهایش همیشه این بوده که روزی لبه تیغ موام را ترجمه کند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
3بهخوان
شخصیت اصلی این داستان ،"لاری"، اساسا" شخصیت خوب و بی گناهی نیست، فیلسوف و عارف هم نیست. فقط خودشه، دل مهربونی داره و با اون لبخند گرم و دلنشینش دوست داره همه ی زندگی رو به همراه تمام زیبایی ها و عظمتش، تجربه کنه. پای هیچ آرمان بزرگ و خارق العاده ای در میون نیست، صحبت از کارهای بزرگ و خاص هم نیست، اما در این میون سرنوشت تک تک آدم هایی که به نوعی با"لاری" رابطه دارن، به شخصیتی گره خورده که هر وقت ازش سوال می پرسن: دوست داری چه شغلی داشته باشی!؟ جواب میده : ولگردی:)) لاری در حقیقت به دنبال دلیل و برهانی برای زندگی و حضورش در این جهان پهناوره، به دنبال دلیلی برای وجود این همه زشتی و تباهی و فلاکت در کنار همه ی زیبایی ها و عظمتی که زندگی و طبیعت عرضه میکنه. جوابش رو البته به باور خودش در انتهای داستان پیدا میکنه و به اون آرامشی که تمام این سال ها به دنبالش بوده می رسه، اما اشکالی که به وجود میاد اینه که این جواب نه تنها شخصیت های دیگه ی داستان رو که حتی خواننده ی کتاب رو هم اونجوری که باید اقناع نمیکنه دلیل این ناخرسندی، اینه که اصولا جواب خاص و واحدی برای سوالاتی از این قبیل وجود نداره، بلکه به فراخور شخصیت ها و باورهای فردی، جواب های متفاوتی وجود داره که لزوما درست و حقیقی هم نیستن، اما باورپذیرن و اونقدری قانع کننده هستند تا آرامشی رو که در جستجوی اون هستیم، برای مدتی کوتاه در اختیارمون بزارن. حالا یه نفر جوابش رو در دین و مذهب پیدا میکنه، یکی در پول و ثروت، یکی دیگه در فداکاری و ایثار، یکی هم در نابودی بشر و نسل کشی! اوایل نظرم این بود که "لاری" اونقدرها هم هنر نکرد که وقتی همه ی شرایط (پول و وقت) براش فراهم بود عازم چنین سفری شد... اما واقعیت اینه که، همین که تصمیم بگیری پاتو از "قلمروی امنت" بیرون بزاری و عازم سفری بشی که خودت هم نمیدونی قراره آخرش به چی و کجا ختم بشه، اگر نشه اسمش رو جسارت گذاشت حماقت هم نیست، بلکه یه "تجربه" ست، تجربه ای که اگر به جاش خودت رو تو چهار دیواری اتاقت حبس کنی و هزار هزارتا کتاب هم بخونی هرگز بدستش نمی آری و لمسش نمی کنی. با تمام این اوصاف کتاب اونجوری که دلم می خواست انتظاراتم رو برآورده نکرد. پراکنده و نامنسجم بودن داستان و حضور کمرنگ "لاری" انقدر آزاردهنده بود که نمی شد از داستان لذت کافی برد. اصلا این کتاب حول محور شخصیت "لاری" شکل گرفته بود دیگه!؟ پس چرا هر 50 صفحه یه بار و اونم در حد یکی دو صفحه ظاهر می شد و بعد دوباره خدافظ تا پنج سال آینده !؟ ...انصاف نبود واقعا :| ---- در مورد ترجمه ی کتاب اینکه من دوتا ترجمه از این کتاب دارم. به نظرم ترجمه ی آقای "نبیلی" از هر جهت بهتر و روان تر از ترجمه ی جناب "کرمی فر" بود. تاریخ خوانش: 2019 June
2 سال پیش
این کتابی است اثر کلاسیک سامرست موام، که مترجمش شهرزاد بیات موحد است. در معرفی این کتاب می‌خوانیم:‌ «لبه‌ی تیغ داستان جوان شوریده‌حالی است سرخورده از جنگ جهانی اول که پشت به بخت خویش می‌کند و قدم در سلوکی عرفانی می‌گذارد تا پاسخی برای پرسش‌هایش پیدا کند. سامرست موام ، نویسنده‌ی شهیر بریتانیایی، دست خواننده را می‌گیرد و او را به اروپای دهه‌ی سی می‌برد، به کافه‌های شلوغ و مه گرفته از دود پاریس،در قالب قصه ای دلکش و زیبا، حکایت زندگی قهرمانش را باز می‌گوید. این کتاب بی‌شک یکی از خواندنی‌ترین و جذاب‌ترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است. ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی یازدهم، سال ۱۳۹۵.
2 سال پیش
4بهخوان
چند روز قبل سر یکی از کلاس هایم به ناگاه و بر اثر چند بحث متوالی به گفتگو پیرامون این نکته رسیدیم که ظاهرا انسان ها تنها موجوداتی هستند که می توانند با نگارش یک اثر از " خود" فراتر روند و دیگران نیز از راه تخیل و تصور با آنها در آن تجربه شریک شوند. اگر بخواهم یک نمونه درخشان از این تجربه را بازگو کنم بی شک به نوشته بی نظیر آقای موام متوسل خواهم شد. در سراسر این داستان ما با مجموعه ای از شخصیت ها و فراز و نشیب های زندگی شان در طول چند سال روبرو می شویم و بی گمان اگر شما نیز کتاب را بخوانید گاه در کنار یک شخصیت و عقایدش و گاه در کنار دیگری قرار خواهید گرفت. می گویند رمان و داستان انسان را متساهل می کند چرا که به آنها این امکان را می دهد بی آنکه نیاز باشد قضاوتی کنند از بیرون به درون یک ماجرا نگاهی بیاندازند و همزمان با کشاکش های روحی شخصیت های یک داستان همراه شوند و چنین حسی در گذر زمان اثرش را بر روی زیست افراد خواهد گذاشت. کتاب روایت پسری به نام لاری یک خلبان جنگ جهانی است که پس از بازگشت از جنگ دچار طغیان های روحی عظیمی شده و به دنبال معنای زندگیست و در مقابل، شخصیت های دیگری در داستان روایت می شوند که هر کدام خوشبختی و سعادت و شادکامی را به شکلی متفاوت از هم و به کل متفاوت از لاری می بینند و نویسنده با مهارت هر چه تمام تر هر چندگاه این شخصیت ها را در برخورد با یکدیگر قرار می دهد و سرنوشت آنها را روایت می کند. فکر میکنم کتاب موآم می تواند برای بسیاری از ما الهام بخش باشد و دید عمیقا تازه ای به زندگی به همه ما ببخشد. #لبه_تیغ #سامر_ست_موام پ.ن: نشر ماهی نیز ترجمه دیگری از این اثر کلاسیک و مهم دارد من اما با احترام تمام این ترجمه قدیمی دهه چهل را که توسط انتشارات علمی و فرهنگی تجدید چاپ شده بیشتر دوست دارم.
8 ماه پیش
4بهخوان
داستان درباره ی فردی‌ست به نام «لری». نویسنده ی این کتاب از طریق یک فرد دیگری با لری آشنا میشه. و لری داستان جالبی داره. به نظر من داستان زندگی «لری» برای نویسنده جذابه چون کمتر کسی در اون سال‌هایی که همه ی ادم‌ها به دنبال پول و خوشگذرونی بودند به دنبال چیرهای عجیب غریب بود و از اون سردنیا به این سر دنیا سفر می‌کرد تا به جواب سوال‌های ذهنش دست پیدا کنه و براشون بجنگه. افرادی مثل «لری» کم هستند و یا اگر هم باشند و مثل «لری» بزرگ نشده باشند، جمعیت «ایزابل ها ، الویت ها و گری‌ها» اون ‌ها رو میبلعه. در ابتدای داستان متوجه می‌شیم که «لری» عاشقه، عین همه ی ادما که عاشق میشن اون هم عاشق فردی به نام «ایزابل» شده. ولی ایا عشق می‌تونه برنده باشه؟ و همیشه هستن افرادی که مثل «لری» سعی می‌کنن خودشون و پیدا کنند یا دنبال جواب سوال‌هاشون باشند و اصلا شاید ما خودمون یک «لری» باشیم در حال کشف سوالات ذهنی و درونیمون. خواستم بگم تعداد «لری»ها ی جهان مشخص نیست، و به نظرم نویسنده ی کتاب داستان «لری» رو برامون تعریف کرد که بهمون بفهمونه، هیچکس شبیه فرد دیگری نیست و ما نباید از انسان‌ها انتظار داشته باشیم همونجوری که ما فکر می‌کنیم زندگی درسته، زندگی کنه. چون هرشخص مسیر کاملا جدایی از ما داره طی میکنه و کی میدونه شاید ما فقط رهگذران ساده‌ی زندگی کسایی باشیم که می‌بینیمشون.