کتاب|

عمومی|

داستان|

انگلیس

درباره‌ی کتاب فرانکنشتاینانتشارات یکشنبه منتشر کرد:ویکتور: قول می دی دوستش داشته باشی؟ هیولا: آره، قول می دم! ویکتور: چون دوست داشتن چیزی نیست که بشه یادش داد یا یادش گرفت. یا درون خودت احساسش می کنی یا... هیولا: اوه ارباب! من دوستش دارم. بله! دوستش دارم! ویکتور: یعنی می خوای بگی وجودی درون خودت داری؟ هیولا: باید داشته باشم! بگو که باورم داری – ویکتور: عاشق بودن چه احساسی داره؟هیولا: حس می کنم تموم زندگیم اومده تو دهنم و داره می ریزه بیرون، انگار شُش هام آتیش گرفته، قلبم داره از جا کنده می شه، حس می کنم کاریتو دنیا نیست که نتونم انجام بدم! هیچ کاری نیست که نتونم انجام بدم! ویکتور: همچین حسی داری؟ هیولا: آره!بخشی از نمایشنامه
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
4بهخوان
واقعا داستانی ناراحت کننده بدد از بلند پروازی های انسانی که به تباهی و سیاهی میرود
1 سال پیش
3بهخوان
فرانکنیشتاین فراتر از یک داستان ساده است. نگاهی ست به رابطه‌ی خالق و مخلوق. خالق این بار خودش مخلوق است؛ ناقص و نادان. خالق نامش فرانکنیشتاین است. او قصد دارد موجودی را به وجود آورد که دچار ضعف‌های جسمانی انسانی نباشد. موفق هم می‌شود، اما از همان جایی که گمانش را نمی‌برد ضربه می‌خورد. او روحی در مخلوقش قرار داده که درد پذیر است و دچار احساساتی که در هر لحظه دچار طغیان و تغییر هستند. فرانکنیشتاین پشیمان می‌شود که همچنین موجودی خلق کرده است؛ زشت و بد ترکیب با صدایی نخراشیده که هرکسی با دیدن او وحشت می‌کند اما کار از کار گذشته بود. او به جای توجه به مخلوقش او را با دنیای بیرون به حال خود رها می‌کند تا خود هیولا تنها گلیم‌اش را از آب درآورد و اگر هم نتوانست از بین برود. در کل داستان خوبی‌ست. داستانی که چند راوی در دل خود دارد. راویانی که به دنبال کشف یک راز هستند؛ رازی که موجب این شور بختی‌ست. بهترین بخش کتاب که به دلم نشست آن‌جایی بود که هیولای بد ترکیب و ترسناک روایت می‌کند. او از زمان تولدش اندام کاملی دارد اما روحش مثل نوزادی می‌ماند که هیچ نمی‌داند. برخورد او با محیط اجتماع نقطه‌ی اوج داستان است. جایی که بدی و خوبی را برای او تداعی می‌کند. رفتارهای مردم از او که روحی پاک و بی‌آلایش دارد کینه‌ای می‌سازد که او را از خود و اطرافش بیزار می‌سازد. او طرد می‌شود و شور انتقام از بشر و خالقش را در دلش زنده می‌سازد. انتقامی که انتهایی ندارد. اگر بخواهم یک واژه برای شخصیت‌های داستان بگویم «تنهایی» ست. تنهایی‌ای که با روح انسان عجین شده است. در آخر از نویسنده برایتان می‌گویم. نویسنده کتاب #مری_شلی این اثر را در سن ۱۸ سالگی نگاشته و تا سن ۲۰ سالگی به پایان رساند. حالا بعد از گذشت سال‌ها از نگارش کتاب هنوز از شخصیت ساخته #مری_شلی در داستان‌ها و ساخته‌های سینمایی استفاده می‌شود و حتی در بعضی از جشن‌ها مثل هالووین مردم ماسک این موجود را به صورت می‌زنند. امیدوارم از خواندش لذت ببرید. #کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام #فرانکنیشتاین #مری_شلی #نشر_ققنوس
1 سال پیش
4بهخوان
داستانی که نمادی بلند پروازی های انسان هاست که با جنون به کار خود ادامه میدهند در حالی که به نتیجه آن فکر هم نمیکنند
1 سال پیش
5بهخوان
شهرت فرانکنشتاین به اندازه ای است که قبل از مطالعه اصل کتاب، اطلاعاتی از داستانش شنیده بودم، اما به قول قدیمی ها شنیدن کی بود مانند دیدن. از داستانش که مطمئن هستیم دیگران هم جسته و گریخته به گوشش خورده بگذریم، این واقعیت که مِری شِلی زمان نگارش فرانکنشتاین تنها ۱۹ سال داشته عجب و باورنکردنی است. فرانکنشتاین: شاهکاری کلاسیک که باید خواند.