کتاب|

عمومی|

نمایشنامه|

جهان

درباره‌ی کتاب صحنه هایی از اجرای یک اثر (بوتیمار)گالاکتیا:به کارپتا من ازت متنفرم تو داری زندگی من رو تباه می کنی.مکث سپس در محکم به هم می خورد. من دارم عقلم رو پاک از دست می دم. مغزم داره متلاشی میشه و هر تکه اش به یه طرف میره مثل یک قطعه یخ بزرگ که توی یه جریان آب گرم بیفته صدای ترک خوردنش رو میشه شنید. تکه های شناور و سرگردان فکرم که چهل سال طول کشید جمع و جور شون کنم و بگذارمشون کنار هم دارند از هم می پاشند. من همین حالاش هم نسبت به سن و سالم شکسته تر شده ام و ده سال پیر تر به نظر می آم. من نمیتونم اجازه بدم که اینطوری خورد بشم و درهم بشکنم می تونم؟نه معلومه که نمی تونم تو کی هستی؟چی میخوای؟
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر هاوارد بارکرمشاهده همه