کتاب|

عمومی|

نمایشنامه|

جهان

درباره‌ی کتاب پدر: تراژدی در سه پرده 22 ژانویه ی 1845 تولد در استکهلم،چهارمین فرزند یکتاجر کشتی و کلفت سابق او. 1853 پدرش ورشکسته میشود. 1862 مادرش میمیرد.سال بعد پدرش با کدبانوی خانه اش ازدواج میکند...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 ماه پیش
4بهخوان
نبوغِ جنون‌آمیز یا جنونِ آمیخته با نبوغ؟ این نمایشنامه بیش از هرچیز تاثیر پذیرفته از تجربیات خود استریندبرگه. تجربه جنون و نبوغِ هم‌زمان و زندگیِ خانوادگی. استریندبرگ در جوانی پزشکی خونده بود و برای همین انقدر خوب می‌تونست در حالات مختلف خودش و دیگران کاوش کنه. با این که استریندبرگ پزشکی رو رها کرد، اما باز هم به کارهای علمی مشغول بود و به خصوص به تئوری هیپنوتیزم بورنهایم علاقه‌مند بود. او مقاله‌ای به نام جنگ مغزها: The battle of th brains نوشت و در این مقاله قابلیت انسان در تلقین افکارش به دیگران رو مورد بررسی قرار داد. در نمایشنامه پدر هم این موضوع رو می‌بینیم که لارا که می‌دونست سروان استعداد جنون داره، افکارش رو به سروان القا میکنه و عاقبت موفق به دیوانه کردنش میشه. آیا کتاب درمورد رنج مردان بود؟ بعضی قسمت‌هاش قابل بسط به اکثر مردان بود ولی بعضی جاهاش هم تجربه شخصی خود نویسنده است و نمیشه گفت رنج همه مردانه. خیلی بده که مرد تمام عمرش رو برای رفاه خانواده‌اش بذاره و در آخر ببینه که این خانواده کم‌ترین تعلقی بهش نداره و فقط به چشم ابزار بهش نگاه می‌کرده. همین‌طور این کلیشه که مردان احساسات کم‌تری از زنان دارن و به اندازه اونا رنج نمی‌کشن :( در این نمایشنامه هم نمادهای مختلفی حضور داره. آدولف، پدر داستان، افسر نظامیه و نماد خشونت و داشتن قدرت در جامعه است. اما قدرت دیگه‌ای هم وجود داره که سروان ازش بی‌بهره است و اون قدرتِ داشتنِ فرزند و ادامه زندگیِ روح فرد، در فرزنده. در این‌جا داشتن فرزند به عنوان ادامه داشتن زندگی پس از مرگ عنوان میشه و در این نوع از قدرته که سروان شکست میخوره. قطعاً کارهای لارا اشتباه بود، اما نمیشه این رو هم نادیده گرفت که سروان با وجود دوست داشتن همسرش، بهش می‌گفت که حقی در خصوص بچه‌ها نداره و اختیار بچه به دست پدرشه. خب تحقیر یک زن بدین طریق هم کار شایسته‌ای نیست و همون طور که کارهای لارا جنون نهفته در سروان رو بیدار کرد، تحقیرهای سروان هم خشونت و شیطان‌صفتی لارا رو بیدار کرد. به نظرم در کتاب انقیاد زنان این موضوع خیلی خوب تشریح شده. ج.ا.میل میگه: "زن اگر نتواند در مقابل قدرت مطلق مرد عملاً به مبارزه برخیزد، دست کم می‌تواند انتقام بگیرد؛ او نیز می‌تواند زندگی را بر مرد جهنم کند، و با توسل به این قدرت امتیازهایی را به دست آورد که حق اوست و نیز امتیازهایی را طلب کند که نباید. اما این ابزار حمایت از خویش، که شاید بتوان روش زنان سلیطه یا بددهن نامیدش، عیب بسیار بزرگی دارد، و آن این است که آن را فقط علیه ضعیف‌ترین سلطه‌گران می‌توان به کار گرفت و از قضا در اختیار کسانی است که از همه کم‌تر به آن نیاز دارند... زنان نرمخو هرگز نمی‎توانند از چنین ابزاری استفاده کنند و زنان فرهیخته از توسل به آن عار دارند. و از سوی دیگر شوهرانی که در برابر چنین اسلحه‌ای سر تسلیم فرود می‌آورند مردان نرمخوتر و بی‌آزارتری هستند که حتی اگر تحریک شوند، باز هم چندان تمایلی به اعمال قدرت از طریق خشونت ندارند... اما نه در این امور و نه در امور خانوادگی، سلطه زن نمی‌تواند فقدان آزادی را جبران کند. سلطه زن در غالب موارد او را در عرصه‌هایی صاحب نفوذ می‎سازد که در صلاحیت او نیست، و با وجود این او را در مقامی قرار نمی‌دهد که از حقوق واقعی خود دفاع کند... وقتی زن وجودش در وجود مرد مستحیل شده باشد، وقتی او اراده‌ای از خود نداشته باشد (یا دست کم بکوشد به شوهر خود بقبولاند که اراده‌ای از خود ندارد) و در همه اموری که به هر دوی آن‌ها مربوط است یکسره مطیع اراده شوهرش باشد، و وقتی که تمام زندگی زن در این خلاصه شود که عواطف و علائق شوهرش را پاس بدارد، در چنین وضعیتی ممکن است یکی از لذات زن این باشد که به طریقی، در اموری بر رفتار شوهر تاثیر بگذارد که مربوط به او نیست و او صلاحیت پرداختن به آن‌ها را ندارد و چه بسا قضاوتش درباره آن‌ها یکسره بر مبنای پیشداوری و تعصبات شخصی باشد؛ و البته در چنین شرایطی، زن به احتمال بسیار مرد را از راه صواب دور خواهد کرد." پ.ن: باز هم جا داره بیشتر درمورد این نمایشنامه بخونم.
1 ماه پیش

با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش می‌شود.

نورا در عروسکخانه و سروان در پدر به دنبال درمان خلأهای دوران کودکی هستند، شاید خلائی از جنس کمبود توجه پدر و مادر، بنابراین نورا در همسرش به دنبال پدرش می گشت و سروان همسرش را مادر خویش می پنداشت. نورا و سروان بین آن که شریک زندگی شان همسر آنهاست یا والدینشان به نوعی دچار تناقض هستند می توان گفت نورا و سروان هر دو قربانی استبداد های کلیشه ای جامعه در مورد جنسیت هستند آنها تعریف جامعه را از جنسیت خود پذیرفته اند. یک مرد مسئول تمام و کمال خانواده است اما یک زن مقام زیردست را دارد و هیچ نقش اساسی در مدیریت خانواده ندارد. در پایان سروان در نمایشنامه پدر دچار فروپاشی روانی شد چون لارا هویت او را به عنوان یک مرد و پدر مورد هدف قرار داد اما با آن که در نمایشنامه عروسکخانه هویت نورا به عنوان زن و یک مادر زیر سوال رفت به جای فروپاشی روانی به خودشناسی رسید و به استبداد های کلیشه ای جامعه اش در رابطه با زن پی برد. در این تقابل سروان خودش را به پایان رساند اما نورا از نو خودش را ساخت. پی نوشت: هنوز نمی دانم در مورد لارا باید چگونه قضاوت کرد اما لارا نسبت به سروان خشم منفعل داشت احساساتی که سرکوب کرده بود لارا دلش می خواست به اندازه ی سروان موقعیت اجتماعی داشته باشد و در جامعه نقش موثر داشته باشد تنها چیزی که می توانست به آن تسلط داشته باشد و قدرتش را نشان بدهد دخترش بود. لارا عاشق کنترل کردن و سلطه گری بود اگر دخترش را از دست می داد نمی توانست این قدرت را داشته باشد حتی با همین نقش مادری به سروان اعمال نفوذ داشت یعنی نقش مادری برای لارا یک ابزار برای اعمال قدرتش بود. لارا از رفتار تبعیض آمیز جامعه اش نسبت به زنان عصبانی بود اگر سروان آشکارا سلطه گری داشت لارا یاد گرفته بود کنترل و سلطه گری اش را پنهان کند به گونه ای که کسی متوجهش نشود اگر سروان آشکارا خشونت داشت خشونت های لارا پنهانی بود که از این نظر برای من جالب بود گاهی مردها به صورت پنهانی و مبهم مورد خشونت و آزار قرار می گیرند به گونه ای که خودشان یا حتی جامعه متوجه نمی شود. سروان لارا را بیشتر از خودش می شناخت متوجه دسیسه های لارا بود اما نمی خواست قبول کند اگر لارا این گونه رفتار می کند تاحدودی تقصیر سروان هم هست به خاطر همین سروان فکر می کرد عقده ها و حقارت های لارا به خاطر بی سوادی و عدم آگاهی اوست برای اینکه دخترش دچار این سرنوشت نشود تصمیم گرفت او را با حضور در جامعه تحصیلکرده و فرهیخته بار بیاورد اما حتی این رشد و توسعه فردی در خدمت تربیت فرزند بود. یکی از دلایلی که لارا اجازه نمی داد دخترش از خانه برود این بود که می ترسید دخترش پس از رشد و توسعه فردی متوجه ضعف های شخصیتی مادرش شود و او را طرد کند حتی پدرش را بیشتر از او تحسین کند. به طور کل در این نمایشنامه پدر و مادر می خواستند از طریق سو استفاده از دخترشان قدرتشان را به دیگری ثابت کنند دخترشان برای آنها یک وسیله بود انگاری که به عنوان یک انسان هیچ هویتی از خودشان نداشتند اگر پدر یا مادر نباشند پس هیچی نیستند.
1 ماه پیش
3.5بهخوان

با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش می‌شود.

نمایشنامه ی پدر واسم عجیب بود وقتی میخوندم از پرده ی دوم به بعد همراه سروان احساس خفگی میکردم .. واقعا حس خفگی بهم دست داده بود .. چه قدر همسر بد میتونه یه مرد رو داغون و سرشکسته و بی آبرو کنه .. یه زن مریض و بدجنس ، مردی با اون عظمت و قدرت رو زمین زد ... چه قدر یه مرد راحت میتونه با یه جمله بشکنه و فرو بریزه ... همراه سروان درد کشیدم ولی از پرده ی دوم از کثیفی اون زن شوکه شدم ... حرف آخر اینکه به نظر من خانه ی عروسک خیلی قوی تر و نرم تر بود ...
1 ماه پیش
5بهخوان
درود بر شما این نمایشنامه در واقع به نوعی پاسخ یا ری اکشن به نمایشنامه خانه عروسک هست . وحشتناک بود ،نورا در مقابل لارا واقعاً اشتباهی مرتکب نشده بود ، لارا برای اینکه بخواد دخترش رو پیش خودش داشته باشه و زندگیش رو خودش اداره کنه شوهرش رو تا سر حد جنون کشوند و در واقع از زن بودنش سو استفاده کرد و همه رو سمت خودش کشید ‌. خیلی متاسف شدم برای سروان.... درسته که همه مثل هم نیستند ولی عمیقاً میگم هر انسانی و به خصوص هر زنی اگر تصمیم به کاری بگیرد بی شک اون کار و انجام می دهد . با احترام به تمامی بانوان عزیز قبول دارم در زمان هایی در حق مردان اجحاف شده . ای کاش فارغ از زن یا مرد بودن انسان باشیم وبرای رسیدن به خواسته هایمان از فرزندانمان استفاده ی ابزاری نکنیم.🙏 ممنون از جناب خطیب بزرگوار این نمایشنامه خیلی جای فکر داره‌...
کتاب های دیگر آوگوست استریندبرگمشاهده همه