دربارهی کتاب داستان خرس های پانداانتشارات شمشاد منتشر کرد:
زن:اسم یه شهر رو به من بگو که دوست داشتنی توش زندگی کنی
مرد:فرانکفورت،اونجا یه باغ وحش بزرگ هست.
زن:خب،پس تو زندگی بعدیت تو یه خرس پاندا خواهی شد
مرد:و تو؟
زن:منم می آو فرانکفورت دیدنت
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
گرچه نمایشنامه ای مشهور و پرطرفدار بود ولی ذهن من نام و نشانی از آن نداشت.
ابتدا که نامش را شنیدم تصور کردم داستانی درباره حیوانات است..
به لطف عزیزی خواندمش. بی وقفه و بدون لحظه ای کنار گذاشتن کتاب.. هر خط که خواندم درگیر تر و گیج تر شدم. و نهایتا با داستانی نمادین روبرو شدم که دیدگاههای فلسفی و روانشناختی را همراه با مخلوطی اعتقادات دین مسیحت در چند خط به ذهنم سرازیر کرد.
با داستان های نمادین راحت نیستم.
همچنین آغاز و نتیجه ی داستان هم سو با افکار من نبود.
پیچیدگی زیاد .. مفاهیم فراوان و سادگی بیش از حد متن از ویژگیهای اصلی آن بود.
خیلی از طرفداران این نمایشنامه مشتاق شب دوم و آ... گفتن های مرد هستند ..اما برای من آزار دهنده بود.. نقد داستان در مورد شب دوم را هم خواندم و تنها معنای آن در آموختن زبان توسط مادر به کودک دیدم.. شاید معانی دیگری هم داشته ...
خاطرات کودکی مرد و کاشت یک درخت به ازای تولد هر بچه جذاب ترین بخش کتاب بود. اگر چه منظور از درخت سیب باز هم نمادی از درخت ممنوعه بود.
و همچنین سیب خوردن های مداوم زن بعد از ورود به خانه اشاره به حوا و سیب خوردن داشت.!
شبیه کتاب مغازه خودکشی مرا درگیر کرد و در پایان با خودم گفتم کاش نمیخوندمش
.
.
شاید دیدن نمایشنامه تجربه ی بهتری باشد.
1 سال پیش
5بهخوان
۱۴ ساله بودم که در یک کتابفروشی خیلی نامنظم دیدمش. نامش حیرتزدهام کرد و برایم بیمعنی بود. کنجکاو شدم. همانجا روی پله نشستم تا بخوانمش و شب اولش که تمام شد هزینهاش را پرداختم و منتظر ماندم که شب دوم را فردا بخوانم. خلاصه ۹ شب را با آنها زندگی کردم. هیچ نمایشنامهای به اندازهی این درگیرم نکرد. به قدری روحنواز، با ظرافت و استعاری که چندین و چندبار از آن سال تا به الآن خواندمش و هیچ اغراقی نکردهام اگر بگویم که هربار حس جدیدی به من منتقل میکند.