کتاب|

عمومی|

داستان|

آمریکا

درباره‌ی کتاب بانوی پستچیانتشارات کوله پشتی منتشر کرد: ولی وقتی انتهای خیابان پیچیدیم توی خیابان خودمان، دود غلیظ به سمت آسمان آبی بالا می‌رفت. پسرک دست مرا رها کرد و جلو جلو دوید. بمب، شکاف زاویه دار بزرگی جلوی بلوک ما ایجاد کرده بود؛ تمام سقف‌ها را بریده بود، ولی ورودی خانه‌ها دست نخورده باقی مانده بود؛ حتی پنجره‌های طبقات اول انتهای بلوک سالم بودند. قلبم داشت مثل چکش می‌زد. دنبال پسرک رفتم و با دیدن قیافه بمب خورده آپارتمان ماتم برد. پنجره ها خرد شده بودند و می‌توانستم راحت تا انتهای آپارتمان و جایی را که قبلا آشپزخانه‌مان بود، ببینم. نگاه خیره‌ام را به بالا و بعد به پایی دوختم، به امید این‌که هم خانه‌ایم، هریت مندلسون را، ببینم. ولی هیچ اثری از او نبود .
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه