کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب جناب مارتینیانتشارات چشمه منتشر کرد:مارتینیِ «کبیر» خوش‌چهره است و خوش‌قریحه، نویسنده‌ا‌ی با استعدادی نبوغ‌آمیز، و در یک‌کلام، از آن آدم‌ها که همه می‌خواهند جای او باشند. آینده، روشن است و نویدبخش اما شاید نه برای او که فروتن است و گوشه‌گیر و حتی خودویرانگر. حالا چه‌طور باید از نور فلاش دوربین‌ها و آتش عشق نافرجام میریام، ستاره‌ی نوظهور هالیوود، در امان بماند؟ نکند چشمک ستاره‌های بخت، دروغین باشد. آن هم در حق او که آدم ساده‌ای است و خجالتی، آدمی که در جیب‌هایش فقط چند سکه و اسکناس دارد، دو کبریت سوخته، هفت دانه برنج و سرباز فلزی کوچکی که رنگش کمی سیاه شده.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
3 ماه پیش
3.5بهخوان
جناب مارتینی، همون کسی‌ه که همه‌مون آرزوی به‌جای اون بودنش رو داریم! کتاب خیلی جذاب شروع شد، طوری‌که باعث شد در نیمه‌های انتهایی شب، با چوب‌کبریت چشمانم رو باز نگه بدارم تا تمامش کنم:) مردی که از عرش تا به فرش رسیدن‌اش رو در طول داستان دنبال می‌کنیم. ولی یک قشنگی‌ش شاید این بودش که تا انتهاش، در هر وضعی، آقای مارتینی رضایت داشت و احساس آزادمنشی رو می‌شد ازش دریافت کرد. چون اونم مثل فرانک بلد بود که چیزایی رو ببینه که معمولا آدما نمی‌بینند. ممکنه بی‌ربط باشه، ولی می‌خوام یک تحلیل از قصه برای امروزمون داشته باشم: دنیای امروز انگار همه‌مون رو قهرمان می‌خواد، موفق‌ترین می‌خواد، زیباترین می‌خواد، شاداب‌ترین و خوش‌رفتارترین و جوان‌ترین و برنده‌ترین می‌خواد، و اگه این ترین‌ها نباشیم، انگار محکوم میشیم به نبودن و نخواسته شدن‌ها. شاید درس آقای مارتینی برای ما این بودش که، آزاده باش، هرطوری که شد. ولی شایدم درس دیگرش در اون طرف قصه، این باشه که اگر کسی دیگه ترین ِ خودش نبود، جانب ِ جوان‌مردی‌ها رو بیشتر رعایت کنیم:)
0 سال پیش
4بهخوان
مارتینی، نویسنده‌ای‌ست که کتابش تازه چاپ شده و او اکنون در اوج شهرت است. اما این شهرت، تنها یک لبه‌‌ی دنیای اشخاص معروف است. لبه‌ی دیگر آن انزواست که مارتینی قرار است با آن مواجه شود. "جناب مارتینی" رمان کوتاهی‌ست که پیتر گروسی برای نوشتنش از سلینجر و فیتزجرالد تاثیر گرفته است. داستانی که همه‌چیز در آن به اندازه است؛ نه چیزی زیاد دارد و نه چیزی کم.
1 سال پیش
5بهخوان
جناب مارتینی! دیدن جزئیاتی که دیگران نمی‌بینند. استعداد جناب مارتینی همین است اما انگار تا آخر آن را در نمیابد. زندگی همین جزئیات است. چه باور کنیم یا مثل جناب مارتینی باور نکنیم، همین جزئیات است که ما را متمایز می‌کند و استفاده از آن‌هاست که ما را به قله خودمان می‌برد. قله‌ای که شاید خوشبختی بنامیم‌ش، شاید پرورش استعداد یا یافتن جواب معمای زندگی. تو جیب‌هات چی داری؟
3 ماه پیش
4.5بهخوان
کتاب رو در یک نشست خوندم و واقعا برام دلنشین بود. از اون شخصیت‌ها بود که در یاد آدم می‌موند و تا مدت‌ها بهش فکر می‌کنی. باز هم از این برش‌های زندگی که برج بابل داره جمع‌شون می‌کنه. یه خبرنگار که با یه نویسنده مشهور مصاحبه می‌کنه. اولین سوالش: توی جیب‌هات چی داری؟ و جناب مارتینی از فرانک (خبرنگار) خوشش میاد و بعد از چاپ شدن اون مصاحبه، نامه‌ای برای فرانک می‌فرسته و میگه این قشنگ‌ترین چیزی بوده که یکی درموردش نوشته. 🥺 فرانک هم اونو قاب می‌کنه و می‌زنه به دیوار روبه‌روی میزش... سال‌ها می‌گذره و طی یک شرایط جالبی که دوباره همدیگه رو می‌بینن، مارتینی فرانک رو یادش مونده حتی با اینکه فرانک فکر نمی‌کنه اونقدری مهم بوده باشه. انگار باورش نشده. و چقدر این احساس‌هاش رو درک می‌کردم. جناب مارتینی بهش میگه: «فرانک. تو نویسنده بزرگی می‌شی.» --- دیگه سعی می‌کنم باقی داستان رو لو ندم. اما دوستش داشتم و می‌دونم یه قسمت‌هایی ازش باهام می‌مونه، گرچه حافظه ماهی‌‌آنه‌م چند روز دیگه همه‌ش رو فراموش کرده و رفته. :)