کتاب|

عمومی|

داستان

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
4بهخوان
‌ سایبان سرخ بولونیا برام کتاب خاصی بود. همون زمانی که داشتم «از آ به خ» رو می‌خوندم توی کتابفروشی دیدمش و خریدمش. گفتم ایول، یه کتاب دیگه از جان برجر. درهمون لحظات اول متوجه شدم که یکی دیگه از نویسنده‌های محبوبم رو پیدا کردم. کسی که می‌تونه زندگی رو لمس کنه و به کلمه درش بیاره. با مقدمه محسن آزرم اشک ریختم، و بنظرم خیلی خاص و فوق‌العاده نوشته شده برای این کتاب. انگار باعث شده که دیده بشه. حسش کنی.‌ «حافظه، آنگونه که کراکوئر نوشته، پر است از شکاف‌هایی که ارزشی برای تقویم و تاریخ قائل نیستند. چه اهمیتی دارد که قبل از آن لحظه‌ای که در حافظه نقش بسته چه اتفاقی افتاده؟ و چرا لحظه‌ای بعد آن باید برای‌مان مهم باشد؟ اگر اهمیتی داشت لابد مثل این لحظه آن یکی را هم به یاد می‌آوردیم. «ناداستان خلاق» یا «ناداستان روایی» را گاهی به حافظه‌ای شبیه می‌دانند که هرچند نشانی از واقعیت در آن پیداست نمی‌توان کاملا به آن اعتماد کرد؛ چون ذهن هر آدمی در گذر زمان چیزهایی را کنار می‌گذارد و چیزهای تازه‌ای به آن‌چه در ذهنش مانده اضافه می‌کند. سایبان سرخ بولونیا شرح دست‌اولی است از آن‌چه جان برجر نویسنده (جان برجر پیر) از سال‌های دور (سال‌های نوجوانی یا جوانی) به یاد می‌آورد؛ بی‌آن‌که نوشته‌اش شباهتی به «زندگی‌نگاره» پیدا کند. نوشته‌ای که بین گذشته و حال در رفت‌وآمد است اما لحظه‌ای به خواننده‌اش قول نمی‌دهد که در این رفت‌وآمدهای‌ پیوسته نظم‌وترتیبی را رعایت کند. می‌توان به گذشته رفت و ماند؛ دعوت گذشته را هیچ‌وقت نمی‌توان رد کرد. می‌توان با به یادآوردن لحظه‌ای، یا جمله‌ای، اصلا از ذهن و خاطره بیرون زد و به جست‌وجوی چیزی در تاریخ برآمد و مگر تاریخ، این روایت مکرر، چیزی جز لحظه‌های مدام تکرارشده‌ای است که کم‌کم در حافظهٔ جمعی جا خوش کرده‌اند؟»
1 سال پیش
4بهخوان
مطالعه‌ی چند رسانه‌ای! نکته جالبِ این پرتره برای من این بود که به هنگام مطالعه‌ی کتاب، مجبور بودی برای ساختن بهتر تصویرِ اثر، بسیاری اسم هنرمند، شهر، منطقه، غذا و اثر هنری را سرچ بکنی، تا بتوانی از خاطرات وهم‌آلود و تکه‌تکه‌ی نویسنده به تصویری تا حدی منسجم برسی... گوگل کردنِ فعال در حین مطالعه، تجربه‌ی جدیدی بود که سر مطالعه این اثر برایم اتفاق افتاد. وقتی جمله‌ی آخر این پازل را خواندم، تنها یکسری روایتِ چهل‌تیکه را مطالعه نکرده‌بودم، بلکه در بولونیا چرخ زدم و تعدادی چند نقاشی از کاراواجو و موراندی دیدم، تصاویری از مجسمه‌های نیکولو دل‌آرکا در بولونیا را دیدم و لذتی چند حسی بردم. چقدر مقدمه‌ی آزرم به اول کتاب، هم‌قواره‌ی کتاب بود و خوب نوشته شده‌بود. این کتاب را در لحظه‌ای از زندگی‌‌ام خواندم که غرق در استرس کاری بودم که می‌دانستم اهمیت ندارد، اما نمی‌توانستم کنترلش کنم. کار انجام شد، اما استرس آن ماند تا زمانی که این کتاب را خواندم. اتفاق جالبی بود! State1midterm پی‌نوشت: نقاشی ضمیمه شده به این نوشته، برای کاراواجو است. نقاشیِ "فراخواندن قدیس متیو" . فکر کنم ترجمه‌اش این بشه. اسم انگلیسی اثر The calling of saint Matthew که به سال 1600 کشیده‌ شده‌است. معرب متیو، متی می‌شود.
1 سال پیش
5بهخوان
کتابی که مقدمه‌ش یه جورایی کم نظیر بود و حتی بیشتر از خود کتاب شگفت‌زده‌م می‌کرد. یه آرامشی هم درونش بود که موقع خوندنش بهم منتقل می‌شد. یه سکوتی. حالا خیلی دلم می‌‌خواد به بولونیا سفر کنم‌. باتشکر از رعنا:**
2 سال پیش
5بهخوان
خیلی این کتاب رو دوست داشتم.درعین این که کوتاه بود ولی تونستم جریان زندگی توی شهربولونیا رو درک کنم.خط به خط همراه کتاب بولونیا رو با گوگل مپ راه رفتم.قشنگترین قسمتش برای من کلیسای سانتا ماریا دلا ویتا بود.
کتاب های دیگر جان برجرمشاهده همه