دربارهی کتاب رمولوس کبیردر نمایشنامه «رمولوس» ـ پادشاه عمیقاً عدلپرور ـ به قصد پایان دادن به ظلم و قصاص ظالمان گذشته، تعمداً به بیلیاقتی تظاهر میکند، لباس دیوانگان و دلقکان بر تن میکند، تا بتواند با ذهنیتی آگاه و بشردوستانه برکنندهی ظلم و متولی عدل در جهان باشد، اما غافل از این است که «فرشتهی عدلی» که یک عمر در پی یافتن او بود، در پایان به شیطان میرسد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
نمایشنامه ای که هم شما را میخنداند و هم به فکر فرو میبرد.
بخشی از کتاب:
رمولوس: امروز یک روز تاریخیه. مطابق قانون باید در این روز به تمام کارمندان و مستخدمین دولت پاداش داد. خرافاتیه که از قدیم برای جلوگیری از خطر سوقصد به جان شاه به جا مونده. وزیر دارایی رو بیارید.
آشیلس: وزیر دارایی فرار کرده قربان!
رمولوس: فرار کرده؟
پیراموس: با خزانه دولت، شاهنشاه من
رمولوس: برای چی؟ خرانه دولت که خالی بود
آشیلس: وزیر امیدوار بود که به این ترتیب بتونه روی ورشکستگی عمومی دولت پرده ای بکشه.
رمولوس: آدم باهوشیه. هرکس بخواد از یک افتضاح و جار و جنجال بزرگ جلوگیری کنه، باید یک کوچکترش رو ترتیب بده. به او عنوان "ناجی میهن" عطا کردیم. حالا کجا رفته؟
آشیلس: در یک کارخانه شراب سازی در شهر سیراکوس به عنوان مدیر داخلی مشغول کار شده
رمولوس: امیدواریم که این خدمتگزار وفادار موفق بشه خساراتی رو که شغل دولتی به او وارد کرده، به وسیله حرفه آزاد جبران کنه