کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب کی بود کی بود (پالتویی)انتشارات گمان منتشر کرد:فلسفه فقط یک رشته دانشگاهی نیست که در دانشگاه خوانده شود. فلسفه به همه تعلق دارد و همه ی ما از کودکی سوالاتی طرح می کنیم که جنبه ی فلسفی آشکاری دارند. این سوال ها و پاسخ های آن ها (راه زندگی) هرکس را معین می کنند. این مجموعه به مسائلی فلسفی از همین دست می پردازد که همه ی ما به نوعی در زندگی با آن مواجهیم، از سوال های کلی نظیر (معنای زندگی) و (خوشبختی) گرفته تا مسائل جزئی تر نظیر درد، بخشودن، ترس، ملال، حسد، عشق، جاودانگی و... زبان این کتاب ها فنی نیست و همگان می توانند آنها را بخوانند.آخرین باری که شنیدید یک سیاستمدار، پزشک یا دادستان بگوید (من اشتباه کردم، تقصیر من بود) کی بوده؟ آخرین باری که خودتان چنین جمله ای را بر زبان آوردید چطور؟ چرا این قدر اصرار داریم باورهای بی اساس، تصمیم های غلط و آسیب هایی را که به دیگران زده ایم توجیه کنیم؟ چرا ریاکاری دیگران را خیلی راحت می بینیم اما دورویی و ریاکاری خودمان به چشممان نمی آید؟ آیا همه مان دروغگوییم یا واقعا خودمان هم دادستان های خودمان را باور می کنیم؟ نویسندگان این کتاب با مثال هایی تکان دهنده از رخدادهای واقعی، به ما نشان می دهند که چرا پذیرش اشتباه اینقدر برایمان دشوار است. ذهنمان با چه ترفندهایی کمک مان می کند تا خودمان را موجه و بر حق بدانیم و چطور حافظسه مان هنرمندانه خاطراتمان را تحریف می کند تا به تصویر خوبی که از خودمان داریم خدشه ای وارد نشود.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
3.5بهخوان
چرا و چگونه اشتباهاتمان را توجیه می‌کنیم؟ این سوال در نگاه اول سوالی بسیاری شخصی و منفک از دیگران به نظر می‌رسد، اما نویسندگان در این کتاب با توسل به آزمایشات و رهیافت‌های روان‌شناسی اجتماعی نشان می‌دهند که بسیاری از رفتارهای ما برای دوریِ از ناهماهنگی‌های شناختی، ریشه در امور اجتماعی دارند. شاید بتوان ریشه این این نگاه را به صورت مدون و مشهور، در اثر کلاسیک دورکیم، خودکشی، مشاهده کرد. تفاوت بین رویکرد دورکیم و نویسندگان این کتاب بسیار است، اما این حرکت که برای شرح روش خود در توصیف جامعه و رفتارها دست بروی ویژگی در ظاهر تماماً شخصی بگذاریم و سویه‌های اجتماعی آن را نشان بدهیم همانندی بسیار دارد. در ضمن، روایت‌ها و توصیف آزمایشات روانشناسی/روانشناسی اجتماعی‌ای که نویسندگان در این کتاب شرح می‌دهند به من نگرش‌ها و بینش‌هایی داد که روانشناسان به ویژه روانشناسان تجربی چگونه سعی می‌کنند جهان را مدون و ضابطه‌مند درک کنند. آزمایش میلیگرام در نشان دادن تاثیر اتوریته در تصمیمات فردی/اخلاقی از بهترین نمونه این‌گونه آزمایشات است. دکتر جواد حاتمی، دانشیار روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران، در قسمت 91 پادکستِ فارکست به عنوانِ "اشتباهاتی که صورت می‌گیرند اما نه توسط من" خلاصه‌ای خوب و شفاف از این کتاب ارائه می‌دهند. (در سری پادکست‌های فارکست بوک، این ارائه، پادکست 11 می‌شود.) در پایان شایان به تذکر است که در ترجمه‌ی کتاب ایراداتی بود، اما به مرور زمان به ترجمه عادت می‌کنید و آن را روان خواهید یافت. (برای مثال مترجم cognitive dissonance را به ناهماهنگی ذهنی ترجمه کرده‌است، اما ترجمه‌ی این اصطلاح به ناهماهنگی شناختی مصطلح‌تر و معروف‌تر است.)
4 ماه پیش
4.5بهخوان
این کتاب هر خطش واقعی ترین چیزی بود که خوندم :)
1 سال پیش
5بهخوان
کتاب در مورد تعارض شناختی و توجیه کردنِ خوده. ما انتظار داریم همه جای عقایدمون، به همه جای دیگه‌ش بخوره و تناقضی توش نباشه. یعنی کسی که فکر می‌کنه دروغ بده و صداقت جزو مهم‌ترین ارزش‌هاییه که قبول داره، انتظار نمیره که دیگه دروغ بگه. اما اگه تحت شرایطی مجبور به دروغ گفتن بشه چی؟ حالا یه عملی ازش سر زده که با ارزش‌هاش و تصویری که از خودش داره نمی‌خونه. به این میگن تعارض شناختی. وقتی شناخت ما (شامل عقاید، دانش و رفتار‌هامون) دیگه کاملا یک‌پارچه نیست و توش تناقض پیدا میشه. این کتاب در مورد همین وضعیته. کتاب از روایتی واقعی در مورد افراد گروهی شروع میشه که معتقد بودن دنیا قراره به زودی تموم بشه و شب قبل از پایان دنیا، سفینه‌ای میاد و اعضای این گروه رو نجات میده. اعضای این گروه اعتقاد زیادی به این پیش‌گویی داشتن. تا جایی که بعضیاشون کل خونه زندگی‌شون رو بزل و بخشش کرده بودن. شب موعود می‌رسه و اعضای گروه تا صبح، شب پر اضطرابی رو سپری می‌کنن و نگاهشون رو از آسمون برنمی‌دارن. با گذشت زمان استرس اعضا هم بیشتر می‌شده و ... آخرش رو اسپویل کنم یا می‌خواید کتاب رو بخونید؟ خبری از سفینه نمیشه. این یه تعارض شناختیه. حالا روزِ بعد از پایان دنیا رسیده بوده. پس یا پیش‌گویی غلط بوده یا، یا نداره، بالاخره خورشید طلوع کرده. با این حال اعضای این گروه نه تنها اعتقادشون به پیش‌گوی داناشون رو از دست نمی‌دن، که وقتی می‌فهمن به خاطر دعای اینا بوده که قضیهٔ پایان دنیا کنسل شده، با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر میرن تا آیینشون رو بین مردم تبلیغ کنن. کتاب بیشتر از هر چیزی در مورد توجیهِ خود صحبت می‌کنه. این که چطور با توجیهِ کار خودمون، کم کم عقیده‌مون عوض میشه و انحرافات یک شبه اتفاق نمی‌افته. به قول جادی، پرت شدن از تقوا تدریجیه. بعد از اون کتاب در مورد سختی و هزینهٔ برگشت میگه. بعد از افتادن تو سراشیبیِ توجیه، هر قدمِ اشتباه، برگشت رو سخت‌تر می‌کنه. کسی که یه جایی به یه کسی بدی کرده، با خودش میگه «حتما حقش بوده که من این کار رو باهاش کردم. تازه هنوز کاری که واقعا لایقشه رو باهاش نکردم.» و میره برای قدم بعدی. از دکترهایی صحبت می‌کنه که قبل از زایمان حاضر نبودن دستشون رو بشورن، چون با این کار باید قبول می‌کردن که خیلی از مرگ‌ومیرهای قبلی تقصیر اونا بوده. مغز ما به جز توانایی استدلال در جهت توجیهِ خود، دستش توی تحریف خاطرات هم بازه. حافظه خود به خود خاطرات رو ریز ریز به نفع ما تغییر میده. بدون این که ما چیزی بفهمیم. روایتی که ما از یه «توفیقِ شانسی» به خاطر می‌آریم، بعد از گذشت زمان کافی و چند بار تعریف کردن و بازخورد گرفتن از دیگران، می‌تونه تبدیل به یه «پیروزی قهرمانانه» بشه. بعد از اونم روی چند نمونهٔ رایجِ توجیه خود تمرکز می‌کنه. در مورد حلقهٔ بستهٔ تشخیص بالینی میگه. در مورد روان‌درمانگرایی صحبت می‌کنه که بدون این که به روش علمی پایبند باشن، سعی می‌کنن فرضی که فکر می‌کنن درسته رو توجیه کنن. فرضی که هر اتفاقی رو به نفع خودش توجیه می‌کنه و تو روایت خودش می‌گنجونه. فرضی که هیچ مشاهده‌ای نمی‌تونه نقضش کنه؛ و این دیگه علم نیست. از پلیس‌هایی میگه که قبل از تحقیق و بازجویی، از خطاکار بودن متهم مطمئن بودن و تحقیقات و بازجویی‌هاشون برای این بوده که فرضشون رو اثبات کنه، نه برای این که مجرم واقعی رو پیدا کنن. تو یه فصل هم به نقش توجیه خود تو زندگی مشترک می‌پردازه. این که چطوری هر کس قضایا رو از دید خودش می‌بینه و به خودش حق می‌ده، اما به طرف مقابل نه. چطور اشتباه خودش رو یه اتفاق و تحت تاثیر شرایط می‌بینه و اشتباه طرف مقابل رو به شخصیتش ربط میده. بعدش به درگیری‌های ایجاد شده در اثر توجیه خود و ندیدن طرف مقابل می‌پردازه. این که افراد درد و ناراحتی خودشون رو بزرگتر از درد دیگران ارزیابی می‌کنن. این میشه که چرخهٔ انتقام شکل می‌گیره و هر بار یه طرف می‌خواد ضربهٔ بزرگ‌تری وارد کنه.و تو این چرخه برای این که بفهمیم «اول کی شروع کرد؟» چقدر باید به عقب برگردیم؟ فصل آخر هم در مورد گردن گرفتن خطا و تموم کردن ماجراست. توش میگه باید قبول کنیم بیشتر آدما این طوری‌ان. رفتار خودشون رو توجیه می‌کنن و قرار نیست به این راحتی‌ها اشتباهاتشون رو قبول کنن. ما هم چاره‌ای نداریم جز این که باهاشون کنار بیایم. و اولین کسی که باید باهاش کنار بیایم، خودمونیم. باید بپذیریم که خیلی جاها حقیقت به نفع ما نیست. باید کوتاه بیایم. این کوتاه اومدن شاید تو اون لحظه در ظاهر به ضرر ما باشه، اما حتی اگه به زندگیِ بعد از مرگ هم باور نداشته باشیم، در بلند مدت پذیرفتن اشتباهاتمون به نفعمون تموم میشه. روی دیگهٔ سکهٔ پذیرفتنِ خطا، بخشیدنِ دیگرانه. با مسخره کردن و لجبازی و انتقام نباید هزینهٔ پذیرش خطا رو برای دیگران بالا ببریم. من اگه بخوام قسمت‌های جذاب کتاب رو تعریف کنم، باید بیشتر کتاب رو این جا نقل کنم. اگه به این مباحث علاقه دارید، از دستش ندید. کتاب پره از مثال‌ها و آزمایش‌های جالبه که کمک می‌کنه بتونیم تعارض شناختی، تعصب، توجیه خود و چیزای مربوط بهش رو از زوایای مختلف ببینیم. باعث میشه بهتر بتونیم این تعارضات رو تو زندگی روزمره تشخیص بدیم. اما هم‌چنان سخت‌ترین قسمتش تشخیص این تعارضات تو رفتار و عقاید خودمونه. ما بعد از خوندن این کتاب، هم‌چنان هم نسبت به اشکالات خودمون کوریم. همون‌طور که نویسندگان کتاب هم هم‌چنان تو دام توجیه خود می‌افتن. اما این طور نیست که توجیه خود سرنوشت محتوم ما باشه. ما می‌تونیم با آشنا شدن با الگو‌های خطرناک، بیشتر از قبل چشممون رو باز کنیم، نسبت به نظرات مخالف بازتر برخورد کنیم، همه جا حق رو به خودمون ندیم و خودمون و دیگران رو به خاطر اشتباهاتی که مرتکب می‌شیم ببخشیم. این جا که نمی‌شه لینک داد، ولی نسخه مفصل‌تر ای یادداشت رو توی khoshi.net می‌تونید پیدا کنید.
1 سال پیش
4بهخوان
کلیت کتاب در مورد ناهماهنگی ذهنی هست، میشه توی یه مثال توضیح داد که این ناهماهنگی ذهنی چیه: اگه سیگاری باشین و بدونین سیگار برای بدن ضرر داره، این مطلب ناهماهنگی توی ذهنتون ایجاد می‌کنه، پس خودتون رو قانع می‌کنین که اونقدرها هم بد نیست، عوضش کافئین داره و... . و حالا این ناهمانگی ذهنی تا کجاها که پیش نمیره :) حرف دیگه کتاب اینه که باور کنیم یه جاهایی می‌تونیم اشتباه کنیم، حتی ممکنه اصلا متوجه نشیم. به هر قضیه‌ای صد در صد اطمینان نداشته باشیم. به طور کلی برای من کتاب کسل کننده‌ای بود. مثال‌ها زیاد و توضیحات حوصله سر بر بود. اصل مطلب همون اول گفته شد. توقع داشتم هرچی جلوتر میرم مثال کم، و راهکار بیشتر بشه، ولی نشد. از اونطرف هم اونقدر مثال‌هاش کاربردی بود که جذابش کنه. مثلا یه درس خیلی مهمی که گرفتم، اینه که اگه اشتباهی در حق بچه‌هام انجام دادم (عصبانی شدن، دعوا کردن و...) ازشون عذرخواهی کنم. باورش سخته، ولی پسر ۴ساله‌م متوجه عذرخواهی‌م شد و بغلم کرد :)