کتاب|

عمومی|

داستان|

آمریکا

درباره‌ی کتاب آنچه با خود حمل می کردندانتشارات ققنوس منتشر کرد: پس از بیرون آمدن از سینما تا دیری کویین در حاشیه شهر ماشین سواری کردیم شب کیفیتی لحاف مانند و افسرده کننده داشت گویی به نحوی باری بر دوش آن نهاده شده باشد و پیرامون ما چمنزارهای مینه سوتا در امواج بلند و تکراری ذرت و سویا گسترده بود همه چیز یکنواخت و بی مزه بود یادم می آید که در عقب بیوک بستنی میخوردم ماشین سواری دراز مدتی در تاریکی داشتیم و بعد جلو خانه لیندا کنار گرفتیم و متوقف شدیم بی شک حرف هایی زده ایم ولی به جز چند تصویر پایانی همه اش از یادم رفته است یادم می آید که او را تا جلو در خانه همراهی کردم چراغ برنجی ایوان را با فروغ مهاجم زرد رنگ پاهای خودم بوته های کاج پا کوتاه در امتداد پله های جلو ساختمان علف خیس و لیندا را در کتار خودم به یاد می آورم ما عاشق بودیم در نه سالگس بله ولی این عشقی واقعی بود و ما تنها در کنار هم روی پله های جلو خانه ایستاده بودیم بالاخره به هم نگاه کردیم جامعیت رمان و بی میانجی بودن خودزندگینامه...روایت جذاب اوبراین در چندین چرخه به پیش می رود رویدادها بارها و بارها یادآوری و بازگو میشوند و حس ژرفی از سیال بودن حقیقت و رقص خاطره بر می انگیزد
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه