کتاب|

عمومی|

داستان

درباره‌ی کتاب دختران دریاچهانتشارات خوب منتشر کرد:کیت یقه‌‌اش را باز کرد و چند جای خراش روی گردنش دید، انگار کسی ناخن کشیده بود. در آینه به سیمون خیره شد و با چشمان وحشت‌‌زده پرسید: «این دیگه چیه؟»سیمون سرش را تکان داد: «نمی‌‌دونم. تا حالا همچین اتفاقی توی عمارت نیفتاده بود. هیچ‌‌وقت. چه قبل و چه بعد از فوت مامان‌‌بزرگ. همون‌‌طور که بهت گفتم اگه توی این خونه روحی باشه، روح اقوام ماست.»«خب پس کی این بلا رو سر من آورده؟»سیمون بازوی کیت را گرفت و چانه‌‌اش را روی شانۀ او گذاشت، به آینه خیره شد و گفت: «و چرا؟»کیت احساس کرد ستون فقراتش دارد می‌لرزد. گفت: «تازه سررسیدها رو پیدا کرده بودم. شاید نمی‌خواسته من بدونم اون تو چی نوشته.»
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 ماه پیش
5بهخوان
عالیه خیلی زیبا و فوق العاده
3 ماه پیش
5بهخوان

با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش می‌شود.

جنایی گوتیک و کلاسیک! ترکیبشون تو این کتاب مهشر بود! یه جایی فکر میکنی دیگه معما حل شده. دیگه میدونی داستان از چه قراره و بعد بوم! اتفاقاتی میوفته که شک میکنی شک میکنی که واقعا چیزی که فهمیدم درسته؟ و بعد میبینی که نه! پشت حقیقت هم چیزهایی پنهانه!
5 ماه پیش
5بهخوان
بنظر من واقعا فوق‌العاده فضایی کلاسیک و قدیمی و همینطور جنایی و معمایی🌙